همراه با درخشش ستارهای در شرق آهسته تو را بوسیدم. در دوردستها همهمه گنگ قطاری میآمد که به سویی پیش میراند و دورتادور ما اما پرندگان اشباح تیرهی ساکن بر درختان بودند.
شب بود و اندیشیدم با تو مرا نیازی به خورشید نیست.
زمینی
پنجشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1383 ساعت 08:28 ب.ظ
... جان باز مثل همیشه از دیدن صفحه به روزشده ات شاد شدم و با خواندن مطلبت که مثل همیشه شیوا، اندیشمندانه و ارتباط دهنده است شادی ام افزون شد یه سری به من بزن لطف کن من را لینک کن
نسرین
جمعه 25 اردیبهشتماه سال 1383 ساعت 04:33 ق.ظ
سلام زمینی جان ! مثل همیشه زیبا ٫ لطیف و با احساس ٫ لذت بردم .
... جان باز مثل همیشه از دیدن صفحه به روزشده ات شاد شدم و با خواندن مطلبت که مثل همیشه شیوا، اندیشمندانه و ارتباط دهنده است شادی ام افزون شد یه سری به من بزن
لطف کن من را لینک کن
سلام زمینی جان !
مثل همیشه زیبا ٫ لطیف و با احساس ٫ لذت بردم .
خیلی قشنگ بود...
می شه به خودم بگیرم؟
ممنونم عزیزم :)
عزیز دل ام، نیمه روشن ترم!
معلوم است که واسه تو است خورشید خانم خوشگل من!!
اینقدر بدیهی بود که دیگر از بیاناش خودداری کردم