کوهنورد نشدم، فیلسوف شدم !


مدت هاست که می خوام برم کوه و نمی شه و فقط کارم شده نظاره گر کوه های اطراف تهران و یاد آوری خاطرات گذشته، امروز صبح دیگه کوه به رویا ی من پیوست. داشتم با یکی از دوستان از کوه پایین می اومدیم و درباره ی مرگ بحث می کردیم و من می گفتم : به نظر من مرگ پایان نیست،مرگ یک جور تبدیل انرژی و یا صورت است. مثل همون پدیده ی میعان و تبخیر و ... آخه دوستم فیزیک خونده! ... انسان وقتی می میرد، گرچه جسمش می پوسد، اما روحش به حالتی آزاد در می یاد (تبخیر) که در فرصتی دیگر دوباره به زمین بیاد(میعان) و این چرخه اون قدر  تکرار می شود تا اون روح بتواند حالت تصعید بگیره و به انرژی کل بپیوندد. نمی دونم شاید چیز جدیدی به نظر نیاد و چیزی شبیه به فلسفه ی هندویان باشه اما خوب حسی که داشتم اون قدر قوی بود که نتونستم ننویسم. یک جور روشن گری شاید، اون قدر موقع توضیح دادن برام واضح بود که غیر قابل وصفه، یک جور وضوح و حتمیت. حالا شما تشویق یادتون نره :) اگر هم خواستین بحث فیزیکی کنید خیلی پیچیده اش نکنید که من در حد همون اطلاعات دبیرستان یه چیزایی یادم مونده.

پ.ن  منتظر بودم ببینم نیمه ی ما کی هوس به روز کردن این جا رو می کنه، اون قدر طول کشید تا دوباره خودم نوشتم :(
نظرات 12 + ارسال نظر
هاله شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 07:54 ق.ظ

ری اینکارنیشن، هان؟ گاهی بهش فکر میکنم. و اینکه آیا اگر چنین چیزی هست ممکنه به صورت حیوان هم برگرده؟ من فکر کنم ماهی بشم انقدر آبو دوست دارم. رستم هم فکر کنم تو زندگی بعدی آدم باشه چون از آدمیت فقط حرف زدنش رو بلد نیست.

هاله جان چقدر خوشحالم که به ما سر زدی. منم خیلی ماهی را دوست دارم اون قدر که اصلا ماهی نمی خورم. بعد هم این رستم شما خیلی با مزه است. در مورد کوه هم این اسد شیطون خان مارو لو داد، ولی قول می دهم اولین کوهی که رفتم روی قله اسم تو رو و نسرین را بلند صدا کنم.

هاله شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 07:54 ق.ظ

خوش به حالت رفتی کوه. هوس کردم.

نسرین شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 08:42 ق.ظ

سلام زمینی جان !
اولا تشویق فراوان : کف و سوت و هورا و ... :)))
بعدش هم خوش به حالت :) من که اینجا حسرت کوه رفتن به دلم مونده :(
هر وقت هم میام ایران فرصت اونقدر کمه که به کوه رفتن نمی رسه !
در مورد بقای روح یک زمانی منهم عقیده تو رو داشتم ٫ ولی سال هاست دیگه اعتقادی به این چیزها ندارم . من فکر می کنم روح هم با جسم میمیره .

نسرین خانمی ممنون از تشویق ها. همین تشویق های شماست که جماعت جوان را امیدوار به زندگی می کند!
امیدوارم دفعه دیگه که میای یک پرانتز باز کنی و با هم بریم کوه. در مورد روح هم نمی دونم چی بگم، من خودم به نوعی معتقدم.

حباب کوچک شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:20 ق.ظ http://leilymadani.blogsky.com

نیمه ما چیه دیگه؟

المیرا (حباب کوچک) شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:23 ق.ظ

ای وای چه چیزایی نوشتی! حواسمو پرت کردی که!

حباب جان خوش اومدی. سه بار اومدنت را می ذارم به حساب جذابیت این جا :)))

اسد شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:11 ب.ظ http://pardeh.blogspot.com

ببینم زمینی جان،
رفتی کوه یا رویای رفتن به کوه رو داشتی؟ آخه من این جوری فهمیدم و بعد می بینم که نسرین عزیز و هاله بعت تبریک گفتن برای به کوه رفتن.
راستش من بر عکس نسرین هیچوقت ( یعنی از چهارده سالگی به بعد) به این چیزها اعتقاد نداشتم.
البته در عین اینکه می‌گم روحی وجود نداره ولی می‌گم که خواص و قدرت های جسم و ماده بیشتر از این چیزهایی است که ما می دانیم.
البته نظریه تو هم خیلی قشنگ و شاعرانه است که تبخیر بشویم و جسممان (مثل آهک و املاح معدنی توی آب ) این جا بمونه و آب مقطر و خالص امون بره آسمون...
این جوری آدم هایی که جنسشون شیشه خورده داره هم بعد از یک بار تبخیر اصلاح می شوند :))

اسد جان نداشتیم ! حالا دیگه دست مارو رو می کنی؟
و اما به خاطر تشویق هاله و نسرین عزیز هم شده این جمعه کوه میرم.
اما در مورد آدم های با خرده شیشه عرض کنم که چندین دوره باید بیان تا خالص بشن !

نسرین شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 02:02 ب.ظ

اسد جان !
عجب مچ گیری ای کردی ! حق با توست ٫ دوباره که متن رو خوندم دیدم رویا بوده !
اما این زمینی نازنین اونقدر با احساس می نویسه که تشخیص رویا از واقعیت هم مشکل میشه !:)

حباب کوچک شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 03:02 ب.ظ

آقا بار سومه می یام اینجا

آرتا شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 04:59 ب.ظ http://darkness.blogsky.com

چرا آدم همیشه تو کوه یاد اینجور مسائل می افته؟!!!!!!

به نظر من دو علت داره آرتا جان:
۱- تو در رویارویی با طبیعت هستی و همین طور زندگی و مرگ
۲- از دغدغه های روزمرگی فارغ میشی و تازه می تونی با ناخودآگاهت ملاقات کنی. من خودم وقتی کوه میرم همه چیز را از یاد می برم. همه چیز را !

جن تئاترشهر شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:23 ب.ظ http://jenbudadeh.persianblog.com/

والله ما که بس میعان شدیم دیگه حال‌مون مننعان شده! تازه بعد که تصعید شدیم٬ به دنیای اجنه شرفیاب گشتیم!

شبنم یکشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 09:17 ق.ظ http://shabnamjoon.persianblog.com

سلام زمینیهای عزیز آخر ما نفهمیدیم کی به کیه اینجا!!!
یکی از مزایای آخر همه کامنت گذاشتن اینه که همه چیز معلوم شده و رو دست نمی خوری و مفت و مسلم هم به کسی تبر یک نمی گی D : (هاها الان کلی خبیصم).
وای که هنوز نیومده هوس تبخیر شدن زد به کلم.در ضمن من پای کوه رو به بالای کوه ترجیح می دم اِااخسته میشم خوووووووب.

دریا یکشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:31 ب.ظ http://taranom.persianblog.com

سلام زمینی عزیز .
اینکه کوه رفتی یا رویای کوه داشتی یا اینکه در آینده قراره بری نشون می ده که مثل همه ی ما از این ورزش لذت می بری .به قول خودت معمولا آدمها توی کوه فیلسوف می شن وخیلی از این نتیجه گیری ها تا آخر عمر با آدم می مونن . تا به حال از این بعد به زندگی نگاه نکرده بودم یعنی به وجود روح معتقدم ولی از لحاظ فیزیکی تا حالا بهش فکر نکرده بودم .
راستی یه لحظه یاد مراعات ونظیر بین «زمین» و «کوه» و«زمینی»افتادم زمینی وکوه هر دو ساکنان زمینن و در حال سفر‌... ( باو کن من بی تقصیرم همه اش زیر سر این کنکوره از بس به آرایه های نوشته ها و شعرا دقت کردم اثرش رو اینجا هم نشون داد ! )

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد