دیر گاهی خورشید
به دنبال جایی است
تا در آن کمی بیارآمد
و تو
دستانت را دریغ می کنی
مهتاب بر آسمان می آید،
خورشید
خسته از روزهای پیاپی
و تو
دستانت را دریغ می کنی
شب،
خورشید رنگ پریده تر از روز
در جستجوست
و تو
دستانت را دریغ می کنی
می ترسم این خوابگرد پریشان
دستانت را بیازارد ..
فدیه را دریغ مدار،
خورشید را بگذر،
دستانت کجاست؟
تا
من دمی بیارامم.
yuuuuuuuuuuuhuuuuuuuuuuuuuuu
aval
kheili mahshar bood
دوست خوبم سلام
از محبت شما بسیار سپاسگذارم
شاد زی
سلام دوست عزیزم.. ممنون که اومدی به خونة من... از راهنماییتو همدردیتم متشکرم.... البته امروز خیلی بهترم... بعضی وقتا نمیدونم چرا یه هو اونطوری میشم!!... وبلاگ خیلی قشنگی داری... شعر خیلی قشنگی هم بود... خودت نوشتی دیگه نه؟؟!!... اون آهنگم خیلی دوستدارم... هم اونی که دلکش خونده هم بازخونی افتخاری... ولی دلکش یه چیز دیگس...
امیدوارم دوستای خوبی واسه هم باشیم...
موفق باشی..
زمینی عزیز. ممنون که به ما سر میزنی. راستش هر آدمی تو زندگی یه دوره هایی داره که تو اون دوره به فکر یه تغییر بزرگه. اون مرحله خیلی سخته. چون دیگه نه اون آدم سابقی و نه یکی دیگه. منم الان توی یه همچین دوره ای هستم.
مطمئن باش دوباره برمیگردم و دوباره میشم همون آرتای سابق. فقط... زمان...
مرسی که به فکرمونی...
خواستم سلامی عرض کنم و از طرف «نظرخواهی» وبلاگم عذرخواهی کنم!! نمی دانم چه خصومتی با شما دارد که کامنت شما را نشان نمیدهد....
بهرحال من امروز پیام شما را دیدم و از محبتتان ممنونم.
زمینی عزیز!
کم کم دارید وجه پربارت را رو میکنی. خیلی عالی!
سلام ...چرا میزنین من چند روزه بروز کردم وبلاگمووو ...ما ممکنه دستامونو دریغ کنیم ولی نوشته هامونو ،نه به جان خودم!!!!(چیشمک کوشولو)
بسیار زیبا بود. اومدم از محبتی که به من در بلاگ رختکن خاطرات داری تشکر کنم. شاد باشی عزیز.
شعر گوگوش یادته:
میخوام اون پرنده باشه که تو یسته تو بمیره.
(در ضمن برای متن بالات هم نظر دادم اما اسمم رو نزده)