پایان این برگه

خیلی وقت است که به این‌جا سری نزدم و دستی به رویش نکشیده‌ام. راستش از سال پیش به فکر جای جدیدی بودیم که تغییردهی آسان‌تری در اختیارمان بگذارد. و از طرفی چون بلاگ اسکای در گذشته چند بار بدون ذکر دلیل یک‌باره محو شد این انگاره را در دل گذاشت که نکند بار دیگر هم اتفاق بیافتد و دیگر دست‌رسی به مطالب امکان پذیر نباشد. البته این دست‌رسی بیش‌تر از سر خاطره و انگیزه‌های نوشته‌هاست، نه به خاطر بی‌نظیر بودنشان! 

در هر شکل کم‌کم اسباب‌کشی کردیم و اکنون در این‌جا زندگی می‌کنیم. دوستانی که هنوز لینک زمینی را در گوشه‌ی وبلاگ یا سایتشان دارند، لطف کنند آدرس جدید را جای‌گزین کنند.  

به امید دیدارتان 

زمینی‌ها

پاییز آمد...

نرم نرمک سرک می‌کشد، باوقار به اتاقت می‌آید و نوازش‌گر است؛ آفتاب پاییزی را می‌گویم. کم کم ردپایش را بر درختان می‌بینیم و در اوج آن نقاش چیره‌دست هنرنمایی‌اش را به کمال پیش‌رو می‌گذارد. دست‌ها در هم چفت می‌شود و قدم زدن‌های پاییزی ... 

پاییز را دوست دارم و رنگ‌بندی طبیعت دیوانه‌ام می‌کند. هر چند امروز سرکیف نیستم اما چه اهمیت دارد آمده است و قدمش بر ما مبارک! 

 

کم گوی گزیده گوی

سخنرانی این دختر معرکه است. جای هیچ حرفی نیست فقط ببینید.

 

و این نوشته که از آذر گذشته تا به حال خاک خورده:

عشق را ببخش،

                      به آزادی تمام

که اسارت

            نه شایسته‌ی اوست.

عشق را ببخش،

                    آن‌گاه که امید

در احتضار واپسین نفس‌های خویشتن است.

عشق را ببخش

به قامت بالای خودش

و به خواهش بی‌بدیل خواستن

                                  بی هیچ داد و ستدی.