غروب رفته بودم بیرون تا ماست بخرم. دیدم نهادهای انتخاباتی برای آخرین فرصت‌ها به تکاپو افتادند. خیابان اصلی از کاغذهای انتخاباتی فرش شده بود و من را ناخودآگاه برد به سال‌هایی که جنگ بود و ما مدرسه‌ای بودیم. به سال‌هایی که بوی کاغذ کتاب‌های طلایی  تنها دلخوشی کودکی‌های نکرده‌امان بود. کتاب‌هایی که از دوران 4، 5 سالگی ما برجا مانده‌بود. یادم نمی‌رود که تمام کتاب‌های درسی‌امان از بدترین کاغذ ممکن بود با عکس‌هایی که رنگ‌های دل‌مرده‌ی آن نشاط کودکی‌امان را ذره، ذره در پس تصویرهای نه چندان خندان‌اش خفه کرد. شاید به‌نظر خنده‌آور باشد و دور از انصاف در شرایطی که انسان‌های آزاده قیمت آزادی را می‌پردازند من دچار نوستالژی کودکانه بشوم ان هم برای کاغذ! اما در ذهن‌ام همه این‌ها به‌هم ربط دارد همه. نویسنده‌ای که کتاب‌اش را نمی‌تواند چاپ کند چون درگیر مافیای چاپ و نشر و کاغذ است و کاغذهای رنگی و گاه گلاسه‌ای که زیر پای عابران له می‌شود. تو خود حدیث مفصل بخوان ...
راستی با هزینه‌ی تبلیغات چند شبانه‌روز می‌توان به خانواده‌هایی که ماه‌ها طعم گوشت و برنج را نچشیده‌اند غذا داد؟ و یا قاتوقی برایشان تهیه کرد که سیب زمینی پخته سفره‌اشان را رنگین کند؟ واقعا چرا یکی از این کاندیداها هزینه‌ی تبلیغات خود را به محرومان نبخشید که خود بزرگ‌ترین تبلیغ بود؟ پنجاه هزار تومان پیشکش‌اتان. کدام‌اتان به فکر مردمی هستید که سال‌ها جنگ و محرومیت و گرسنگی را پشت‌سر گذاشته‌اند؟ و شما به اسم خدمت به آن‌ها اسکناس‌ها را خُرد می‌کنید و زیر پا می‌ریزید. کاش در این فرصت حداقل به جای این همه حرف و حرف و حرف یک کار کوچک انجام داده‌بودید. نمی‌خواستم در فضای این‌جا از انتخابات بنویسم. اما شما امشب شکستم دادید و مرا مجبور کردید درباره‌‌ی چیزی بنویسم که می‌خواستم به هیچ بگیرم‌اش. خسته‌ام. خیلی خسته‌ام.  دلم یک جای دنج می‌خواهد بی‌پرسش و پاسخی. دلم می‌خواهد جایی زندگی کنم که شرافت و مرتبه‌ی انسانی میزان  ارزش‌گذاری ساکنان‌اش باشد. راستی شما جایی سراغ ندارید؟ یا حداقل اگر در چنین جایی هستید؛ برسان سلام ما را به شکوفه‌ها، به باران ...
 

فراخوان کانون نویسندگان ایران برای گردهمایی در برابر زندان اوین


مردم آزاده‌ی ایران
سازمان‌های مدافع حقوق بشر!


ناصر زرافشان هشتمین روز اعتصاب غذای دردناک خود را می گذراند و در خطر جدی مرگ قریب‌الوقوع است. ناصر زرافشان مبتلا به بیماری حاد کلیوی است و هر لحظه بر وخامت بیماری او افزوده می‌شود. ما از همه‌ی مردم٬ نهادهای فرهنگی و اجتماعی درخواست می‌کنیم که درگردهمایی اعتراضی تحصن‌کنندگان٬ از ساعت ٤ تا ٦ بعد از ظهر روز سه شنبه ٢٤/٠٣/٨٤ در برابر در بزرگ زندان اوین شرکت کنند.

یک پنجره برای اعتراض





امروز زنان در کنار هم بر علیه تبعیض قانونی فریاد زدند. تجمع، مقابل در دانشگاه شکل گرفت اما هنوز چند دقیقه‌ای نگذشته بود که تمام راه‌های پیاده رو را بستند و حتا زنان را نکذاشتند که  به جمعیت تحصنی بپیوندند. بسیاری از زنان از دور ایستاده بودند و بقیه که در حلقه بودند اعتراض می‌کردند. آقایان بسیاری هم قصد پیوستن به زنان را داشتند که با ممانعت نیروی انتظامی رو‌به‌رو  شدند. چندین دستگاه اتوبوس را جلوی در اصلی پارک کرده بودند تا مردم نتوانند زنان را ببینند. زنانی که شعار می دادند و یا سخنرانی می‌کردند از پشت بلندگوی دستی فریاد می‌زدند اما بلندگو نفسی نداشت! چندین بار سرود خوانده شد و شعارهای زیادی هم داده‌شد.  هماهنگی و مدیریت خوبی نبود اما روی‌هم رفته بد نبود. در این میان دو پیرمرد در کنار زنان ایستاده بودند و پلاکارد هم در دست داشتند. حیف که دوربین همراهم نبود. راس ساعت ۶ تجمع رسما پایان گرفت و از تمامی زنان خواسته شد که در سکوت متفرق بشوند. در همین حین یکی از افسران که در پاترول نیروی انتظامی بود از پشت بلندگوی رسای خود فریاد می زد: متشکریم به خاطر حضورتون و استقبالتون از پیروزی تیم فوتبال :)) تمام زنان شوریده حال هو کردند و برایش دست می زدند. دو طرف خیابان انقلاب و حتا لاین وسط خیابان از مردم مملو بود و کم کم مردان در پیاده رو‌ها به زنان پیوستند اما هیچ شعاری خارج از حیطه تجمع داده‌نشد.و پاترول هم‌چنان از زنان تشکر می‌کرد! من باید جایی می‌رفتم و از این لحظه به بعد بی‌خبرم. منتها در مسیرم در خیابان کارگر جو را ناآرام دیدم و پلیس زیادی تقاطع کارگر بلوار کشاورز ایستاده بودند. و یک مینی‌بوس هم در کنار خیابان پارک شده‌بود. فقط امیدوارم در جلسات بعدی از نظم بیش‌تر برخوردار باشد.
پ.ن بسیاری از زنان که در تجمع بودند شعارها و سرود را بلد نبودند و نمی‌توانستند همراهی کنند. کاش برگه‌های چاپی از سرود و شعارها به تعداد زیاد در اختیارشان بود.
خوب این را فعلا داشته باشید تا رییس اینا خودشون گزارش مبسوط را خدمتتون عرض کنند.
عکس را از کسوف کش رفتم :)

...
من دلم می‌خواهد
که به طغیانی تسلیم شوم
من دلم می‌خواهد
که ببارم از آن ابر بزرگ
من دلم می‌خواهد
که بگویم   نه      نه        نه       نه

(در غروبی ابدی/فروغ فرخ‌زاد)




آن‌قدر کهنه و قدیمی است که به یاد نمی‌آورم از کی؟  سال هاست که نیمی از جمعیت کشور به هیچ انگاشته‌می‌شود. و البته بوده‌اند زنانی که در جنبش‌های فمینیستی چون آب‌باریکه‌ای در طول تاریخ جریان داشتند و اکنون این جریان به ما رسیده‌است؛ آن آب‌باریکه هم تبدیل به جوی‌بار شده است، بیاییم برای تبدیل شدن به رود و دریا دست به دست هم دهیم. تلاش برای حقوق مساوی میان انسان‌ها یکی از راه‌کارهای رسیدن به دموکراسی است. فراخوان عمومی برای اعتراض به حقوق زنان در قانون اساسی فرصتی است برای به هم پیوستن و دفاع از حقوق برابر میان زن و مرد. تریبون فمینیستی ایران و زنان ایران مطلب را بهتر و کامل‌تر عنوان کرده‌اند. از تمام دوستان موافق با این حرکت دعوت می‌کنم که روز یکشنبه ۲۲ خرداد ماه ساعت ۵ تا ۶ بعدازظهر مقابل در اصلی دانشگاه تهران حضور داشته باشند تا بتوانیم در کنار هم اعتراض خود را نسبت به نابرابری حقوق انسان‌ها اعلام کنیم. دوستانی که در این‌رابطه نوشته‌اند :
سرزمین آفتاب
 شبح
 امشاسپندان