خدمات دائمی طرح شهید رجایی؟!

 

قبلا گفته بودم که مدت‌هاست برای بهتر شناختن سرزمین‌ام جاده‌های آن را گز می‌کنم. هیچ لذتی برایم ناب‌تر از نوشیدن استکانی چای با یک روستایی نیست. گپ زدن با او صحبت از خشک‌سالی و نبودن هزار چیز مورد نیاز زندگی‌اش و در نهایت رضایتی از سر ناچاری. رضایتی از درون خون و پوست او که راضی است به رضایش، نه امروز که دیرینه‌ای است با چنین فکری بالیده شده. در یکی از روستاها صحبت از طرح رجایی شد، پیرزنی بود که با خواهرش زندگی می‌کرد و شوهرش فوت کرده بود. اینک او بدون فرزند بار زندگی را بر دوش دارد. پاید برایتان جالب باشد که چگونه؟ آن هم در زمانه‌ای که مردان زیر فشار بار اقتصادی خانواده‌ها پهلوان شده‌اند. او تنها یک گاو داشت و چند مرغ و یک وجب باغچه که کمی سبزیجات در آن کاشته بود. همین و دیگر هیچ. نه ملکی نه باغی که برایش‌ بهره‌ای داشته‌باشد. پرسیدم چگونه؟ گفت خدا می‌رسونه. و من در بهت و حیرت بودم هم‌چنان. بعد طرح رجایی یادم آمد. به او گفتم با پوزخندی جواب داد فکر می‌کنی چه‌قدر می‌دن؟ و من تنها نگاهش می‌کردم. ماهی ۱۵۰۰۰ تومان برای هر نفر! آن هم در جایی که هیچ‌گونه وسیله‌ی نقلیه عمومی در رفت و آمد نیست و اگر احیانا خدای نکرده بیمار بشود باید آژانس بگیرد که کرایه آن هم تا مرکز ۶۰۰۰ تومان بود. تصور کنید فقط یک بیماری و سر زدن به درمانگاه برای او ۱۲۰۰۰ تومان هزینه دارد. آن هم بدون حساب کردن هزینه‌ درمان. ما کجا هستیم؟ آبروی مردمان را در رسانه‌ها بر باد می‌دهند که این تعداد افراد تحت پوشش طرح رجایی هستند اما نمی‌گویند با چه میزان حقوق و مزایا البته اگر مزیتی باشد. این‌گونه افراد در جغرافیای روستایی ما کم نیستند و صدایشان هرگز تا پیچ آبادیشان فراتر نرفته‌است. کاش می‌شد کاری کرد ... 

گذاشتن هیزم، بالا رفتن آتش، دست‌افشانی برای پیروزی سیاسی

 

دوستم به من زنگ می‌زند، با صدایی مرتعش و نگران می‌گوید هنوز ۰۰۰/۵۰۰ تا هم نشده! برو سه چهار بار امضا کن. سعی می‌کنم آرامش کنم. برایش توضیح می‌دهم که راستش را بخواهی مانند تو نگران نیستم و دوست ندارم وارد بازی شوم. داغ می‌کند، بر سرم فریاد می‌زند.  که این انتلکتول‌بازی‌ها از تو بعید است. ماجرای جهان‌وطنی و ...، خاری بر قلبم.

می‌گذارم تا فریادهایش را بزند و بعد می‌گویم من هم مانند او به تمامیت خاکی که فعلا داریم حساس هستم و برایش بتوانم کاری می‌کنم. اما هیچ فکر کرده که هر چند وقت یک بار چرا این گربه‌رقصانی‌ها را شروع می‌کنند؟ برایش می‌گویم از نظر من جز آتش روشن کردن در این طرف و بعد داعیه‌ی بزرگتر بودن و دانای‌کل بودن چیز دیگری نیست. می‌گویم که سود می‌برند تا ما با عرب‌ها به جان هم بیفتیم تا شاید یک ناوبر دیگری را هم برای حفظ صلح و امنیت در منطقه بیاورند. از فروش تسلیحات جنگی هم که کم سود نمی‌برند. مگر نه این که مدت‌هاست جنگ قومی‌گری راه انداخته‌اند و اندیشه‌ی جدایی در میان هم‌وطنان ترک و کرد و بلوچ؟

بعد هم وقتی در خلوت خودت فکر می‌کنی می‌بینی حق دارند. مگر چه‌قدر از منافع ملی ما سهم ترک و عرب و کرد و بلوچ ماست؟ چه‌قدر از آسایش و امکانات پایتخت برخوردارند؟ دل‌شکستگی آن‌ها را خوب می‌فهمم و خاری دیگر در قلبم احساس می‌کنم. یادم می‌آید وقتی که به میناب رفته بودم خجالت می‌کشیدم که بگویم در تهران زندگی می‌کنم. و احساس شرمندگی داشتم. احساس می‌کردم نان سر سفره‌ی آن‌ها را دزدیده‌ام تا با رفاه کنونی در پایتخت زندگی کنم. بماند که منظورم از رفاه حداقلِ نسبی یک زندگی کارمندی در تهران است نه میلیاردری‌های شمال شهری! و بعد احساس می‌کنم چگونه می‌توانیم بگوییم هم‌وطن سلام! بگوییم با هم یکی هستیم اما آسایش برای من، پول نفت زیر پایت برای من، فقر، نداشتن بهداشت و امکانات اولیه‌ی زندگی برای تو! حالا چگونه می‌توانم بگویم خلیج فارس از آنِ من؟ خاری دیگر...

سورچرانی‌های امریکا و هم‌داستان‌هایش در اختلاف انداختن و پر رنگ‌کردن قومیت‌هاست. کاری که در افغانستان هم کرده‌است اختلاف‌های میان هزاره‌ای‌ها، پشتون‌ها، تاجیک‌ها و ...، اختلاف میان شیعه‌ها و سنی‌ها در عراق و جنگ خونین هر روزه‌ی آنان، اختلاف میان تبت و پاکستان و هند، تنش‌های میان پان‌ترکیسم‌ها، کردها و فارس‌ها همگی از یک جنس است و روشن کردن آتش و آماده شدن برای رقص و پای‌کوبی و تقسیم غنایم. اما اینک بازی دارد وسعت بیش‌تری هم می‌گیرد جنگ میان فارس‌ها و عرب‌ها بر سر نام خلیج.

نمی‌دانم واقعا چه باید کرد؟ تا چه حد می‌توان آگاهانه جلوی این خیزاب‌ها را گرفت؟ من هم مانند تو نام خلیج فارس را دوست دارم اما نمی‌خواهم وارد بازی شوم. نمی‌خواهم رقص سرخ‌پوستی آن‌ها را بر سر آتش منطقه خوش آمد بگویم ولی واقعا نمی‌دانم چه باید کرد. پتیشن خلیج فارس در کنار لینک‌های روزانه است. بسیاری از شما از آن آگاهی دارید اما شاید این هم تنها تسکینی است برای قلب پاره‌پاره‌ام و هدیه‌ای به دوستی که عزیز است و خاطرش گرامی. 

زن زاده نمی‌شود بلکه ساخته می‌شود.

 

فردا ۸ مارس است، روز زن. در این میان فعالیت‌های زنان برای حقوقی برابر در این سال‌ها از حالت گوشه‌نشینی بیرون آمده و بر سر کوی و برزن نمایانده می‌شود. رشد چشم‌گیر زنان در زمینه‌‌های متفاوت، از روح بردبار،خستگی‌ناپذیر و کوشای آنان سرچشمه می‌گیرد. زن امروز ایران اگرچه عرصه‌ی قانون و حقوق مدنی را بس تنگ می‌بیند اما برای رسیدن به پایگاهی برابر تلاش می‌کند. تلاش و کوشش آنان برایم قابل احترام است و دست یکایک این زنان را می‌بوسم و هم گام با آنان‌ام. اما این جمله‌ی فرناز سخت از دل برآمده و در گوشم طنین دارد:

به ندرت پیش می آید که یک وجود آسیب دیده و رنجور و پر از خشم، بتواند برای دیگرانی مثمر ثمر باشد... بتواند منطق و حقیقت بینی را در سنگلاخ این راه حفط کند و به ضرورت های دو سه قدم دورتر ها هم فکر کند... بماند که این سالها به تجربه دیدم چنین کسانی معمولن در حوزه زنان کم مطالعه هستند، یک گلوله خشم در حال غلیان هستند و هر لحظه آماده خیزش و طغیان... من ترجیح می دهم در فعالیت فمینیستی با کسانی همراه شوم که از روی خرد و مطالعه این راه را انتخاب کرده اند و نه خشم و درد و تجربه های تلخ ... به نظرم به اندازه کافی در همه سوراخ و سنبه های زندگی هایمان درد و خشم انباشته شده داریم... طغیان خشم اگرچیزی را درست می کرد، حال و روز امروزمان این نبود... وجود آسیب دیده و انباشته از خشم، طغیانش می تواند ویرانگر باشد حتا...

به امید روزی که زنان بدون خشم و با نگاهی تحلیل‌گر و منطقی برای روزگاری بهتر گام بردارند. من به نیروی آن‌ها ایمان دارم و بی‌شک روزی خواهد آمد ...

پ.ن تیتر از سیمون دوبوار است.

 

من محکوم شکنجه‌ای مضاعفم

 

چند روز است که سخت غمگینم. از موقعی که خبر زنان ایرانی در چین را خوندم. ما کجا داریم می‌ریم؟ واقعا چه بلایی سر این ملت اومده؟ اون از شیخ نشین‌ها و این از چین و می‌ترسم چندی بعد به عنوان اولین کشور صادرکننده‌ی زن  در دنیا رکورد‌دار بشیم. هر چند که مهم نیست در چه باره باشه فقط اول باشیم! آلودگی، فساد، مهم اول بودن است مگه نه؟

خرابم. خراب. انگار با تمام سلول‌هایم حقارت و هرزگی را تجربه می‌کنم. انگار که من در ینگه‌ی دنیا برای به دست‌آوردن چند سکه تن به هم‌خوابگی می‌دهم.

این‌که شرافت انسانی در کل دنیا روی به قهقراست شکی نیست اما برای زن ایرانی چرا؟ کجاست آن نجابت و آزرم زن ایرانی؟ آیا هنوز نمی‌شود با انجام کارهای دستی نان‌آور یک خانواده بود و شرافت داشت؟  همه‌ی شما بهتر از من می‌دانید که ویژگی زن شرقی پاکی‌روح و جسمش است. چه در تاریخ بخواهیم نگاه کنیم و چه در منظومه‌هایی چون خسرو و شیرین که شیرین پا به‌پای خسرو چوگان بازی می‌کند، اسب سواری می‌کند اما اجازه نمی‌دهد که خسرو دست او را بگیرد و بعد هم که از وجود شکر- معشوقه‌ی خسرو با خبر می‌شود کاملا او را رها می‌کند.

هنوز هم در خانواده‌های ایرانی شمایل زن-محوری وجود دارد. اگر چه در ظاهر قدرت قهریه در دست مردان است اما این زن است که حرفش صلابت دیگری دارد. این‌جا ممکن است طرف‌داران حقوق زن فریاد بزنند که چنین نیست، اما هست. بگذریم که قوانین مدنی کنونی حداقل حق حقوقی رسمی را برای زن قائل است و در این زمینه من نیز هم‌سو با آنان هستم. اما هنوز هم کافی‌است تا به پسر‌بچه‌ای نافرمان گفته شود که مادرش شیرش را حلال نمی‌کند. و یا هنوز هم بر سر اسم مادر و زن غیرت مردان شعله‌ور می‌شود و حتا پای جدال و ... به میان می‌آید. و البته تمام این شاخصه‌ها نه دلخواه من است و نه کاملا مورد تایید اما چرایی این پرسش را پررنگ‌تر می‌کند که از کجا و چگونه این‌چنین فاحشگی بین‌المللی در زنان ایرانی رایج شد؟

دوستی از راه می‌رسد درباره‌ی مقوله بالا حرف می‌زنم و آه از نهادش بلند می‌شود که فساد در دختران دبیرستانی هم همه‌گیر شده. برایم تعریف می‌کند که دانش‌آموز زرنگی در اول سال چگونه دچار افت تحصیلی شده‌است و با کنکاش در پیرامون او به این نتیجه‌ رسیده‌اند که کناردستی او انحراف جنسی دارد. باز هم بیایید و بگویید هم‌جنس‌گرایی یک سلیقه است و نه بیماری! و باز هم بر سر گذاشتن ماهواره و فرهنگ بی‌فرهنگی رقابت کنید. که دانش‌اموزان آموخته‌های هرزه‌نگاری را با هم‌دیگر تمرین می‌کنند. که فساد جنسی چون کراک مغزهای سالم و پویای آن‌ها را به جای هدایت به سوی خلاقیت و دانش به سمت شیوه‌ی بوسیدن و ... برده‌است. کاش حداقل آمار درستی از تجارت سودآور کانال‌های جنسی ارائه می‌شد. بی‌شک یکی از پنج مورد سودآور دنیاست. بازار اسلحه، مواد مخدر، لوازم آرایشی و هرزه‌نگاری ...

به قول شاملوی عزیز:

این بی‌کرانه

              زندانی چندان عظیم بود

                                              که روح

از شرم ناتوانی

در اشک

          پنهان می‌شد.

(از شعر آغاز)

پ.ن  عنوان از شاملو است.