ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی



سلام
به تمام دوستان، آشنایان و غریبه های که اتفاقی دارند این چند سطر را می‌خوانند.
سلام به عشق که بهار نمونه‌ی آشکار آن است.
سلام به مهر که به بهانه‌‌ی نوروز از زیر خاکستر کدورت‌ها دوباره گل می‌کند و می‌شکوفد.
سلام به انقلاب طبیعت که زندگی پنهان را می‌شکوفاند.
سلام...
با این‌که بهار برای من همراه با ... بگذریم، در هر شکل فکر می کنم بهار فصلی است که نمی‌گذارد هیچ کس آرام بنشیند. چگونه می توان ساکت بود وقتی که پرندگان با شادی تمام جیغ می کشند و زندگی نوین از گوشه و کنار این جهان پر تلاطم نفس تازه می کند؟
سالی که گذشت تلخی‌هایش بیش از لحظات شیرین‌اش بود، یادم است که  با اخبار جنگ عراق آغاز شد و با اتفاقات نه چندان خوش‌آیند ادامه یافت. امیدوارم سال ۸۴ از شرمساری ۸۳ بیرون بیاید و ما شاهد سالی نیکو برای تمامی مردمان جهان باشیم. امیدوارم که صلح و آزادی عیدی امسال باشد و همگی بتوانیم در کمال صلح و آرامش و صفا در کنار هم زندگی کنیم. ممکن است بگویید آرزوهای محال اما شاید معجزتی در راه باشد و استعمار و سود جویی ابر قدرت‌ها را نابود کند. یادمان باشد که این قدرت‌های غول‌آسا به خاطر سکوت و کناره‌گیری مردم نسبت به سرنوشت‌شان به شکل روز‌افزونی سامان گرفت و آشکارا به یُمن ‌آزادی‌خواهی و صلح‌طلبی همه‌ی مردم جهان کم رنگ‌تر خواهد شد. نوشتن در این باره توانایی خاص خود را می طلبد و من که همیشه ناتوان از نوشتن‌ام از حافظ نازنین کمک می گیرم که می گوید: من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی!
بکوشیم به شادی رخ گل بیخ غم ز دل برکن‌ایم و بیخ نیکی بنشان‌ایم*.


این هم نصیحت خیام:
چون ابــر بـه نـــوروز رخِ لاله بشُست               برخیز و به جام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه توست              فردا همه از خاک تو بر خواهد رست


آرزوی سالی سبز و شاد و پُربار برای همه دارم.


پ.ن
*  اشاره به دو غزل متفاوت از حافظ
-   حالا که ما اهل باده نیستیم و خیام دوستیم چه کنیم؟ :)
-   بهار می‌آید و همه مشغول سفر و عیددیدنی خواهند بود ولی مجبورم بشینم و بخونم و بنویسم :( 
-   پانوشت قبلی بدین معناست که کامپیوتر و بلاگ نویسی به مدت دو ماه تعطیل :((
-   خیلی خوشحال نشوید که بعد از شرمندگی غیبتم درمی‌آیم :)
-   زمینی به این لوسی نوبره والله.

انسانم ارزوست

 
روز ۸ مارس هم گذشت با جهت گیری ها و نوشته های متفاوت دوستان وبلاگ نویس، اما امیدوارم روزی برسد که ما نیازمند نامگذاری روزها نباشیم. از دوران زنده به گور کردن دختران تا امروز زنان و مردان بسیاری برای رهایی زن از نگاهی فرودست تلاش کرده اند.  رسیدن به  دنیایی ازاد و برابر و انسانی سال ها تلاش همه جانبه می طلبد. برای من این روزها بیش از هر چیز هویت فراموش شده ی انسانی مهم است که اگر بتوانیم انسان باشیم دیگر نه زنی خواهد بود و نه مردی. یادم می اید روزهای سنین بلوغ برای اثبات برابری دست به چه کارها که نمی زدم و امروز احساس می کنم انرژی مافوق بلوغ را هدر داده ام. بعد تر برای گریز و پنهان نگاه داشتن اندام های جنسی ام همیشه تونیک های بلند و گشاد با شلوار جین می پوشیدم اما امروز و اکنون جنسیتم را پنهان نمی کنم، می خواهم مرا انسانی بدانند که با نگاه زنانه اش به پیرامون می نگرد و در حد توانش تلاش می کند که دنیا را بشناسد و قدم بردارد. امروز دوست دارم روزگاری بیاید که نه به بهانه ی بر صدر نشستن مصرفی امان کنند و نه به بهانه ی ارج گذاشتن و سفسطه بافتن های ایدئولوژیکی در پس محرومیت ها و تبعیض ها نگاهمان دارند.
یادمان باشد چه زن باشیم و چه مرد بر دوشمان است تا برای دنیایی ازاد و برابر تلاش کنیم. و اینک با تاخیری خودخواسته روز زن را به تمامی ازاد اندیشان -زنان و مردان- تبریک می گویم و دستم را برای همیاری در این راه به سویشان دراز می کنم.

پ.ن - ببخشید که الف ها کلاه ندارند و نیم فاصله هم رعایت نشده، متاسفانه دکمه ی شیفت کی بورد مرخص شده و امکان درست نوشتن را از من گرفته است. 
۲- به کسوف هم سری بزنید که ...

قاب


نگاه کن!
در شیار بخار پشت شیشه
 بغض هزار ساله ام می رقصد.
چه دمی کرده است.

گلایه های پنهان 
                     بر دوشت
                                   سنگین
                                            راه می رود.
هر دَم
شیاری تازه...

در میان بلورهای رقصنده
شکل می گیری:
چشم ها در راه
به جستجوی افقی افسانه ای
مهُر بر
         برف یک دست آسمان می نشانی.