دیشب فوقالعاده بود مبارزهطلبی آسمان و انعطاف زمین. اینجور موقعها سخت دلم میخواد بزنم بیرون و تا جایی که توان هست قدم بزنم. و البته در طبیعتی بکر و دور از هیاهوی شهری. حسی میگه فقط تو اینلحظههاست که میتونی بیپرده بشنوی و سری از سِّر کائنات برداری. لبریز از نوشتنم و فراری از حروف و واژهها. دیشب زیبا بود و نشد که زیبایی را تقسیم کنم. اشکال از من بود یا زمان؟
دلم بارون میخواد و کویر و بوی خاک ...
یادداشت شروین یهجوری تقویت کنندهی این حسه -بخشی از کتاب تپههای سبز افریقا /ارنست همینگوی
یک سرزمین زود فرسوده میشود. مگر اینکه انسان بقایای خود و حیوانهای زمین را دوباره به آن برگرداند. وقتی انسان دیگر از حیوانها استفاده نکند و به جایش ماشین را به کار بیاندازد، زمین زود مغلوبش میکند. ماشین نمیتواند تکثیر کند و زمین را هم بارور نمیکند و آنچه را که نمیتواند بپروراند، میبلعد و تمام میکند.
یک سرزمین درست شده تا آنطور که بوده بماند.
اون قدر زیبا بودند که دلم نیومد کنار صفحه لینک بدهم. هر چی باشه گاهی شیوهی عموجان را کش رفتن بد نیست!