خون
دلمه بسته
برحنجره ی خراشیده ام
باد
خشکیده تر می کند
نای فریادم نیست
با چشمانم بر صحرا می نویسم
پیر می شود خاک
جوانه ای
پنهان
منتظر باران
می تکاند خود را
ترک می خورد زمین
آب آتش را نمی نشاند
حنجره ی تب دار!
تو را مرهمی شاید ؟
از گذر آب؟
نه !
می روم پاسوخته بر خاک
تشنه ...
نوایی می خواندم
باد
می رقصد:
بنویس !
بگذار تب هایت
هذیانت
آواز شود در دل قرن
می نویسم ..
اشک هایم
کاسه ی خاک را پُر می کند
سبز می گردد بر آن رویانه ای
جنگل نزدیک است؟
عالی بود یه سری هم به من بزن
سلام زمینی عزیز.. ممنون که اومدی!!.. اونم قابل شما رو نداشت دوست خوبم... شعر خیلی قشنگی بود...
زمینی جان معلومه که با شبح شوخی کردم. :) جوابتو دادم تو کامنت دونیم.
سلام دوست من..منون از لطفت...شعر بسیار زیبایی بود...:)
سلام زمینی عزیز،
من بارها گفته ام، اگر ترشی نخورید یک چیزی می شوید!:)))
ولی از شوخی گذشته بسیار زیبا بود و لذت بردیم! مرسی:)
سلام
(این یعنی ابراز وجود )
خوشم نیومد، برای خوش اومدن منم که ننوشته بودی.
سلام. ما خیلی غمگینیم. به راهنماییتون احتیاج داریم!