موقعی که شروع به نوشتن در وبلاگ کردم به خاطر پیشنهاد دوست بسیار عزیزم بود. و بعد هم کمی فکر کردم و این که می توان در دنیایی مجازی نوشت بی آن که نیازی داشته باشی اسمت را یدک بکشی و کسانی به خاطر شناخت از تو بیایند و تعریف کنند و یا این که بگویند مزخرفه. امکان خیلی خوبی است . و راستش یک جور اعتیاد هم می آورد و احساس مسئولیت نسبت به کسانی که می آیند و به خانه ی مجازیت سر می زنند، این که با وجود تمام مشغله ها بنویسی تا کسی نا امید نرود اما راستش الان در شرایطی هستم که ترجیح می دهم بروم به یک جایی که هیچ کس را نشناسم و از تمام وابستگی ها به دور باشم. می خواهم بروم . به غار تنهایی هام .. پس وظیفه خودم می دانم که از همه ی شما دوستان عزیزم تشکر کنم که با پیام هاتون منو تشویق به ادامه دادن راه می کردید. و همین جا هم از آدمیزاج و جن بوداده عذر بخواهم چون می خواستم کم کم لینک شون را اضافه کنم که دیگر خودم رفتنی ام. البته جن بوداده باید فعال تر می شد !
اما یک بار هم گفته بودم این جا یک خانه ی مشترک است حالا اگر نیمه زمینی دوست داشت بنویسد که کما کان این جا نو به نو (برابر با آپ تو دیت! چه طوره؟) خواهد شد.
همه تون را دوست دارم و مدتی که باهاتون بودم بسیار لذت بردم. اگر به شبکه دسترسی پیدا کردم حتما به خونه هاتون سر می زنم.
منم شدم یک مسافر کوچولو دیگر که بار سفر بسته ...
خدانگهدار
امیدوارم که هر چه زودتر بنویسی و دوستیمان عمیق تر شود از اظهار محبتت هم متشکرم
سامبلیک! نرو که بلاگ اسکای بی تو صفایی نداره! لب تر کن کولون کنیم!
قربونت!
امیدوارم هر جا هستی قوی و استوار و پاینده باشی ... در حالیکه در آرامشی ... :)
سلام زمینی جان،
چرا خداحافظی! خب یک مدت ننویس تا سرت کمی خلوت تر بشود.
من هم الان در موقعیتی شبیه تو هستم، خب دیگر زندگی است دیگر، چه کارش می شود کرد.
امیدوارم دوباره ببینمت :)
سلام زمینی جان...
دهه!!
این که رسمش نشد تا دلتون میگیرهمثل بعضیا در وبلاگاتونو تخته کنین.نکنه دلتون برای جیغ جیغای من تنگ شده (این یه تهدید بود)..خوب عمو راست میگه یه مدت ننویسین بعد دوباره بیاین...ببینین منم به اجبار زندگی خیلی بی نظم شدم ولی با هر جون کندنی که هست میام..تازه ننوشتن شما کجا و من کجا....امیدوارم توی غار تنهایی بهتون خوش بگذره..و منتظر تون هستیم همگی..
راست می گه زمینی جان،
از شبنم یاد بگیر. سالی یک بار می نویسه آن هم معمولن سه یا چهار تا کلمه که مثلن: (برام دعا کنید) و یا (اکانتم تموم شده) و تازه خودش را وبلاگ نویس هم می دونه و همه جا مردم رو و از جمله خود من را تشویق به نوشتن هم می کنه:))))
شبنم جان شوخی بود هااا ناراحت نشی، ولی راست نمی گم خدا وکیلی؟؟
اِ....قبول نیست...خوب من خیلی اوضاع نابسامانی دارم در حال حاضر........خوب هر حرف راستی رو که نمیزنن خان عمو.......بعدشم من این دفعه ۱۰۰ خط مطلب نوشتم که....زمینی جون من درکت میکنم ولی زودی برگرد....
زمینی عزیز
حالا که من شروع کردم تو داری می ری ! به خاطر تشویق تو دارم فعالتر می شم و تو می خوای به غار تنهایی هات فرار کنی ؟
خوب اگه خسته شدی از زمین بکن و به دنیای اشباح و اجنه بیا ! اونقدا هم که می گن بد جایی نیس !
مگه خودتان از قول فروغ عزیز ننوشته بودید که :
نهایت تمامی نیروها پیوستن است، پیوستن
به اصل روشن خورشید
وریختن به شعور نور
باورم نمی شه . گاهی آدم خیلی دیر می رسه. خیلی. وهمیشه انگا ر فقط اجاقی سر د باقی است ار آن چه که تو می اندیشیدی که هست...که خواهد بود...