جشن آخرین
به بوسه های تو محتاج است.
چرا ناگزیرم من به تکرار این که:
چقدر دوستت دارم؟
و چرا می خواهمت؟
برای چه به کنار تو می آیم؟
چرا که قایق شادی تنها در آب های غم می راند.
آیا هرگز خواب مرا خواهی دید؟
آیا به نگارش من خواهد پرداخت
ویرایش گر دلپذیر مهر
به پیرایه من
آیا خواهد نشست؟
تند باد عشق نبود
من نجوای خرد را گوش می دادم
و بادبادک جنون
در نسیم فراموشی سقوط می کرد.
فاجعه ای در کار نبود
چون همیشه صحبت از گلی بود
که پرپر شد.
دانه های تولدی دیگر را
تنها در مرغزار مرگ می توان افشاند.
بلدرچین عشق
تنها به صدای قلب ها رام می توانست گردد
پس چه کنیم
کنون که در قلب هایمان نیز سکوت است و سکوت؟
کاه فراموشی را می خورد
یابوی سرکش وجودم.
شب چون به آهنگ پذیرش آوایت میدهد
ملحفه خیال را
برسرزمینی سپید و آفتابی پهن نکن
از قطره های شبنم شبانگاه خیس شو خیس شو
که صبح آبستن نیازی دیگرخواهد بود.
و ما بی آرزوی پرواز نیزبه اسارت در میامدیم
هر چند به گونه ای دیگر شاید!
ستاره های درخشان
برای درخشش خویش آسمان تیره را می پسندند
و قلب خسته من برای آمرزش
به خدای مهربانی تو دل می بندد.
دلم خشک است.
سرم خشک است.
تن ام خشک
و چشمانم نیز.
ترانه ای برایم بسرای!
مرا خیس کن ای عشق،
مرا خیس کن!
دلم گرفته بود ...حالا بیشتر گرفت)):
فوق العاده بود!
قشنگ بود
زمینی جان ٫ امیدوارم حال و هوای این شعر حال و هوای فعلی خودت نباشه !
راستش شعر های دیگه تو بیشتر دوست داشتم .
نسرین جان،
قبول ندارم، خودم الان که دوباره می خونم می بینم که از لحاظ زبان و از لحاظ فرم شعری اشکال زیاد دارد ولی از نظر محتوا خیلی صادقانه است و بیشتر محصول یک لحظه بی خبری بوده تا گزارش وضعیت فعلی من.
اگر ایراد ات به بدبینانه بودن آن باشد اعتراض دارم، در این صورت باید همه شعر های خیام را هم رد کرد. ولی ایرادت اگر به زبان و فرم است که کاملا وارد است.
به هر حال در عنصر عشق هر دو قوه جاذبه و دافعه وجود دارد و من در انتها باز هم عشق را طلبیده ام!
ممنون از نظر صادقانه ات، باز هم همین طور رک باش با من:))
سلام..زمینی جانم....
شعرت منو شدیدا به فکر فروبرده...چرا!؟...
در ضمن من حس نوشتن ندارم...بازم چرا!!؟..فکر کنم هنوز به زندگی جدید عادت نکردم.....البته عادت به زندگی هم چیز خوبی نیست...میبینی حال منم خوب نیست..ترانه ای بسرای
سلام زمینی عزیز. شعرت از باران بود و آسمانی... خیلی خوب بود. خوشحال می شم به من هم سر بزنی.
سلام هم سیاره ای عزیر!
هم زمینی!
چرا این حال و هوای هند و چین و شرق تر داشت؟
انگار ترجمه کرده شده باشه.
غزل های کیهان کلهر رو گوش کردی؟
مثل توی جلد اون ها می موند.
مثل ترجمه شعرهاش.
دقیقن درست گفتی بابک گرامی،
زبان زبان ترجمه ای است، ولی نگاه من بیشتر به ترجمه مختاری و به خصوص از اشعار هربرت بوده است.
زمینی جان !
به نظر من از نظر محتوا این شعرت ٫ تلخ و غم انگیز بود و امیدوار بودم که خودت حال و هوای بهتری داشته باشی ٫ و خوشحالم که همینطور هم هست .
در مورد ایرادم به شعرت اصلا منظورم محتوا نبود . راستش را بخواهی من شعر خیلی دوست دارم ٫ زیاد هم شعر می خونم ولی اطلاعات فنی یا تخصصی در مورد شعر ندارم .
قضاوتم در مورد شعر بیشتر حسی است ٫ وقتی شعری را می خونم اگر در جائی اش ساز ناجوری زده شده باشه فورا متوجه میشم و بر عکس هم همینطور یعنی شعری که موزون و خوش آهنگ و خوش فرم باشه فورا به دلم می شینه حالا این شعر میتونه محتوای ساده ٫ سنگین ٫ امید بخش ٫ غم انگیز و ... داشته باشه . خلاصه کلام در مورد این شعرت ایراد من به فرم بود و نه محتوا .
ضمنا زمینی جان ٫ یکی از مشخصات شعرهات بنظر من لطافت شونه که در این شعر کمتر حس می شد .
نسرین جان سلام. چند روز نبودم نیمه ی ما دلش تنگ شده بود.. جدی نیست زیاد .منظورم لحن غم انگیزش است!
بعد هم یک راز !! هرچی شعر خوب است و از نظر فرم و محتوا بهتره مال این نیمه است و هر چی مشکل داره مال اون نیمه :)
خارج از شوخی خوشحالم که مرتب به ما سر می زنی.
شعرت گر چه کلماتی لطیف دارد و حتی شاید با چند بار خوانده حسش را هم بگیری ... می خواستم بگویم قالبش را و فرمش دست کاری کن که دیدم خودت می دانی ... پس دیگر نمی گویم .....
در قلب هایمان سکوت است و سکوت و شاید بر لبهایمان فریادی باشد ......
من دوباره برگشتم بلاگ اسکای !!
وه ! که جادوی کلمه چه عاشقانه بر خاک زمین می باره ….
فکر کنم اینقدر خیس شدین زیر بارون که سرما خوردین....کجایین پس؟؟؟
سلام//واقعا می خوای کمکم کنی ؟؟؟ به شدت ممنون می شم /// منتظر هستم و باز هم ممنونم
من بنشناسم آن چه را بگفتهای.
مانند بسیار چیزهای دیگر که بنگفتهای.