با اینکه می دانستم که بیماری اش واگیر نیست، با اینکه احتیاجی به تظاهر به خوشمزه بودن آبگوشت نبود، ولی غذا خوردن در خانه اشان کوفت ام شد. از یک طرف آن خانه ساده و فقیرانه که از تمیزی برق می زد و از طرف دیگر قیافه های نیمه خورده شده یکی از زن ها. ولی بیشتر از همه این ها آگاهی به اینکه در آن خانه جذام وجود دارد بود که اینچنین آشفته ام کرده بود.
با مخلوطی از ترس و عذاب وجدان و احساس گناه ناهار را مهمان اشان بودم.
جذام از قدیمی ترین بیماری های چرکی شناخته شده است که بخصوص در هند و آسیای میانه منتشر بوده است. جذام اولین بار در هند در قرن ششم قبل از میلاد در کتاب های قدیمی پزشکی توصیف شده است.
ولی جذام در حقیقت بیشتر از یک بیماری است. جذام تبلور وحشت ها و و هراس های ریشه ای ما است. جذام با خوردنما و چهره ما در حقیقت به هویت وجودی ما هجوم می آورد.
در اجتماع نیز جذام هویت ما را تخریب و به انزوا و تنهایی محکوم می کند. روزی که بیمار از بیماری خویش خبردار می شود می داند که دیگر دوران «انسانی چون دیگران بودن» به سر رسیده است.
هر چند جذام با گرفتن امکان کار و زندگی عادی از بیمار او را فقیر می کند و به قعر پایین ترین گروهای اجتماع می راند، ولی جذام در حقیقت خود بیمارای فقرا است. معمولا در محروم ترین نقاط روستا نشین دیده می شود.
ولی جذام امروزه در حقیقت تنها بیماری ساده قابل مداوایی شده است و مبتلایان به آن می توانند پس از مداوا دوباره به دامن اجتماع برگشته و زندگی عادی خود را از سر بگیرند. اما آن ترس های باستانی موجود در ما مانع از آن می شود که ما به ندای عقل و علم گوش بدهیم و با این بیماری نیز همچون دیگر بیماری ها رفتار کنیم و بنابراین جذامی همچنان سمبل مطرود بودن و نکبت و جذام به مفهوم آفتی آسمانی و کفاره گناهان و عقوبت الهی در فرهنگ و ادبیات ما باقی می ماند.
طبیعی است که بیمار مداوا شده نیز با چنین پیشزمینه فرهنگی در ذهن اجتماع، دوری گزیدن و انزوا را به تحقیر مداوم و مورد لعن و نفرت روزانه واقع شدن ترجیح داده و از زندگی اجتماع دوری می کند.
من چندی پیش بنا به مقتضای شغلی دهی کوچک را در مهاباد ملاقات کردم که محل استقرار این مطرودان بی گناه بود، که از سویی قربانی بیماری و از سوی دیگر قربانی بی رحمی اجتماع و عدم توانایی انسان ها برای غلبه بر ترس هایشان و منطقی فکر کردن هستند، شده اند.
این بیچاره ها در این دهکده همچون زندانی زندگی می کنند. اجازه و امکان کار کردن ندارند و علیرغم سعه صدر و غرور به مرور زمان به گدا تبدیل می شوند. مبلغ بسیار اندک و خنده داری دولت به آن ها می دهد و دیگر چشم اشان به دستان افراد نیکوکار است تا بلکه به زندگی پر از محرومیت و فقر اشان رونق اندکی بدهد.
تعریف می کردند که حتی وقتی برای خرید به شهر می روند نه لب به آب می زنند و نه لب به غذا، تنها برای اینکه احساس مردم عادی را جریحه دار نکنند و آن ها را بر علیعه خویش نشورانند، در حالی که طفلکی ها هیچ خطری برای دیگران ندارند. و این طوری حتی اگر تمام روز هم برای کاری اداری و یا خرید در شهر باشند باز هم گرسنه و تشنه به خانه و زندان خود بر می گردند....
دوست داشتم تا می توانستم اطلاعات بیشتری در باره زندگی اشان بدست بیاورم! کسی چیزی می داند؟؟ هر چیز که باشد!
رفتار مردم باهاشون بد ولی باید قبول کرد حتی در صورت خطرناک نبودن واقعا چندش آور :((
من بازم تعطیلم. تو بازم طولانی نوشتهای.
باز هم بازخورد بی مزه گذاری.
مردم ذهنیت بدی درباره این بیماری دارند. حتی اگه دکترها بارها و بارها هم بگن که واگیر دار نیست بازم رفتار مردم عوض نمیشه!
بیچاره بیمارها...
زمینی عزیز... با وجود همه مشکلات بالاخره آپدیت کردم
اسد جان، قلبم چه قدر فشرده شد. چه قدر نامردمی. من خودم تا حال برخوردی با شخصی مبتلا به این بیماری نداشتم ولی بیماریهای مهلک دیگه چرا. واقعا" سخته آدم خودش رو راضی به تماس بکنه ولی بعدش احساسی بهت دست میده ورای هر احساسی. تجربه اش کردم و میدونم چی میگی. این کاش محرومیتها انقدر زیاد نبودن. هیچوقت دلم نمیخواد ایرانی نمیبودم ولی گاهی دلم میخواد ایران ایران نمیبود. میفهمی چی میگم؟ مطلبت عالی بود. همینجور میشه چشمها و قلبها رو باز کرد. دستت درد نکنه.
هاله جان،
خوبی خانمی؟ چه عجب این طرف ها؟
ولی حالا هم که بعد از قرنی اومدی پیش ما، تحویل نمی گیری خانمی و به جای من با اسد صحبت می کنی؟:))
ولی البته شوخی بود، راستش من هم دلم واسه اسد بسیار عزیز تنگ شده و جاش خیلی خالیه، البته امیدوارم بخونه این نوشته رو:(
زمینی جان !
همانطور که نوشته ای این بیماری از دید مردم در سایه ای از ابهام و ترس و خرافات قرار دارد و سرنوشت قربانیان آنهم متاسفانه غم انگیز و دردآور است .
به موضوع مهمی پرداخته ای ٫ هر نوع روشنگری از این دست قابل تقدیر ٫ و مسلما در برخورد صحیح تر و انسانی تر در سطح جامعه با مبتلایان به این بیماری مؤثر می باشد .
سلام نسرین جان،
عزیزم، راجع به مشکل نظر خواهی که گفته بودی فکر می کنم که مشکل از سیستم بلاگ اسکای است. یعنی وقتی یک بار کسی نظر داده باشد برای بار دوم دیگر قسمتی که می شود نظر نوشت باز نمی شود مگر اینکه صفحه را ببندی و دوباره باز کنی...
البته من مطمئن نیستم و شاید دوستان عزیزم که وارد تر هستند بتوانند بهتر کمکی بکنند.
ولی راستش از وقتی که بلاگ اسکای شاخ و شونه کشیده برای ما کاربرای ناگرامی اش و تهدید کرده ما هم شدیدن در فکر نقل مکان هستیم و هنوز خونه مناسب رو گیر نیاورده ایم :))
سلام زمینی عزیز. به موضوعی پرداختی که قابل تامل و در عین حال دردناکه... ناگهان یاد خانه سیاه است فروغ فرخزاد افتادم. شاید اون فیلم تونست ذهنیت مملو از ترس و وحشت من نسبت به این بیماری رو تا حدی التیام ببخشه... با شنیدین سام جذام، انزوا و مطرود شدن به ذهنم متبادر می شه، همچنان که ایدز این واژه ها رو برام زنده میکنه. با این تفاوت که یکی ظاهری و بیرونی و دیگری درونی و پنهان.
hatman shahkare bibadile foroghe farokhzad, in khane siah ast, ke dar morede jozamiast,ro bebin
che guara ham yaddashthaye jalebi rajea beheshoon dare
dar zemn lotfan be site man biyayd o 2 petishene mojod ro emza konidح
چه حقیقت تلخ و دردناکی رو یادآور شدی زمینی عزیز...سعی کردم لحظا تی خودم رو جای اونها قرار بدم ولی تحملش خیلی سخت بود..حتی برای چند دقیقه!!!!حتما این عزیزان علاوه بر صورت،سیرتی متفاوت از بقیه دارند......
دوست اندیشمندم .نوشته ات مرا به فیلم خانه سیاه فروغ برد دیشب بسیار متاثر شدم از اینکه بر بستر این خاک پر گهر دیو هفت سر فقر بیداد می کند.اینها همه از فقر است وای بر آنان که فقر را بر سفره این انسانهای پاک میهمان کرده اند.دلم خیلی گرفته زمینی عزیز
زمینی جان سلام. و ممنون که بهم سر زدی. و بازم ممنون به خاطر دلگرمیت. برا امتحان دکترا هر دانشگاهی جداگانه توی روزنامه های کثیر الانتشار آگهی می ده، که این اطلاع رسانی به صورت محدود صورت می گیره. علم و صنعت و بهشتی اسفند آگهی داده بودند. دانشگاه تهران هم اگه اشتباه نکنم آذر ماه بود. باید گوش به زنگ باشی عزیز و روزنامه خون صد البته. موفق باشی.
سلام
به شدت ممنونم ... خیلی زیاد .... شرمنده ام کردی ... فقط یه خواهش کوچولو ... و یا یه نظر خواهی ...نظرت چیه که سبک این وب لاگ سنگین تر بشه .... مثلا مطالب جدی تر و شبیه مقاله توش بنویسم ... و تویه بلاگ اسکای حرفهای خودمونی رو ... نمی دونم اصلا این تقسیم بندی به جاست یا نه ؟؟؟
برای مطلبت ...
نمی بینی ظاهرم را چون از درون خویش وحشت داری .......... من همانم که تو هر روز نمی بینی اش .... این چنین ندای آزادی سر می دهیم ...حال آنکه آزادی دیگری را تنها به خاطر آنکه شبیه ما نیست در بند می کشیم ...
انگار همیشه ، در بند شباهت ها اسیریم ... میل به میانگین .. میل عجیبی است !!!! -- یاد فوکو و مراقبت از تنبیه افتادم ---
درود بر زمینی عزیز!
همین جاها هستم ولی با گرفتاریهای فراوان.می آیم و سر می زنم و محظوظ می شوم ولی مجال عرض ادب پیدا نمی شود:
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم...
پس اگه واگیر نیست ...ولی به نظر واگیر می یاد !
سلام.راستی من دومم.....
سلام زمینی عزیز.. دوست خوبم حالت خوبه؟؟!!.. عزیزم ببخشید که یه مدتی نبودم.. متاسفانه نمیتونستم بیام وبلاگت.. خوشحالم که درست شد..
سلام..متاسفانه همینطوره که می فرمایید:(...واقعآ بندگان خدا چه گناهی کرده اند؟؟؟:...
هیچوقت فکر نکن عقل از دین جلو میفته...آدمی که جذام داره یا دشول خورده یا دندوناشو با چوب انار یا ریحان خلال کرده و یا با زن حایض مجامعت!!! ....در دین چیزی به اسم منع وجود نداره عزیزم ...چیزی به اسم گناه وجود نداره...هر چی هست برای خودمونه...واسه راحتیمون و البته پیشگیری که بهتر از درمان است!!!!!!!