نه شکستی، و نه پیروزیی
تنها سکوت
و عمری که آرام میگذرد
نه غالبی و نه مغلوبی.
وزش ملایم باد
بر کوهپایههای بی خیالی
و فرود سد حادثه
به یک آن، در فضای جوانی
ذره ذره خاک را تجربه کردن
و عنان زمان را
فراغبال رها ساختن.
با ممکن دست در دست رفتن
که ناممکن
نهانگاه غول درد و حسرت بود.
نه یک بوسه و نه یک نگاه
خیل درگذریم ما
عرقریزان و خاموش
بی چرایی و به کجا.
سلام با بلاگت کلی حال کردم میشه لینک یا لوگو من بزاری
مرسی
سلام خوبی؟
خیلی زیبا و پر معنی بود بسیار زیبا
موفق باشی
سلام مهربون زمینی. ممنون که بهم سر می زنی. راستش این روزا می رم سر کار و حسابی درگیرم. ببخشید اگه کمتر سر میزنم. این شعرت خیلی وصف حاله. ممنون ازت.
سلام !
بله زمینی جان ٫ ما بی چرا زندگانیم .
سلام زمینی عزیز. فکر کنم الان تو آسمونایی و در دنیای شعر...ما ساده تر از این حرفاییم ...سر بزن.