« همه‌ی آن‌چیزها که متروک می‌مانند»

 
هر وقت که از سر کار بر می‌گردم آنجا ایستاده‌ است. و هر وقت که می‌بینمش یک فکر از مخیله‌ام می‌گذرد: «رستم دستان»!
اگر دو دستم را تا حد ممکن بازو به بازو از هم باز کنم به دو طرف شانه‌اش نمی‌رسد.از یک شانه تا شانه دیگراش بیشتر از یک متر و نیم است.
رستم دستان بی شک قواره او را دارا بوده... مثل ستون یا بهتر بگویم مثل یک دیوار بتونی آنجا ایستاده‌است. دو تا پایش چون دو باروی استوار از هم گشوده و بی تزلزل... اما اگر جلوتر بیایی خواهی دید که رستم دستان چهره‌ای همچون کودکان هشت ساله را دارد.
حدود چهل سال دارد رستم دستان من، و تمام روز را مشغول بازی با نوجوانان ده دوازده ساله است. در صورت‌اش از گذر زمان اثری نیست و در چشم‌هایش  کودکی و بلاهت دست در دست می‌روند.
همیشه از دور به این ابهت و سکون می‌نگرم و همیشه وقتی نزدیک می‌شوم افسوس و سرخوردگی جایگزین تحسین می‌شود.
 
 وقتی رستم دستان متروک می‌ماند شغادها فرمانروای روزهایمان می‌شوند. بگذارید به یک نتیجه اخلاقی هم این نوشته را برسانم:
وقتی که قوای روحی درخور جسم پهلوانانه نباشد، همیشه رستم وجود است آن‌چه که متروک می‌ماند.  این را با خودمان بسنجیم، با مملکت ثروتمندمان بسنجیم و با خاک حاصلخیز بسنجیم با آتشفشان احساسات بی‌حاصل بسنجیم، با فوران تلاش‌های بی‌سرانجام وهدایت نشده... همیشه چیزهایی متروک می‌ماند ...
به قول شاملو: «بهار منتظر بی‌مصرف افتاد»
ولی آن قوای روحی که رستم مرا به رستم دستان تبدیل می توانست بکند از کجا می‌آید؟ هدیه مادرزاد است که در ژن‌های ما نقش بسته یا در تربیت درست کودکی ما نهفته است؟ و یا مخلوطی از هر دو این‌ها؟ آیا می توان خود بر آن آگاهانه تاثیر گذاشت؟
در مقیاس بزرگتر، یعنی اجتماع ما چه؟؟
رستم دستان ما در کجا متروک مانده‌ است؟؟؟
نظرات 14 + ارسال نظر
بابک جمعه 15 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 01:02 ق.ظ http://www.babak-evil.blogsky.com

سلام
وبلاگت به یه قال نیاز داره اونم می تونی از وب من دانلود کنی حتما به من سر بزن

[ بدون نام ] جمعه 15 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 01:43 ق.ظ

خیلی فونتت بده . به آدم حال خوندن نمی ده .

آرتا جمعه 15 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 08:34 ق.ظ

واقعا اینم واسه خودش سوالیه!!!!

شبح جمعه 15 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:28 ب.ظ http://shabah.org

زمینی عزیز!
من که دیگر نه "شیرخدا" نه "رستم دستان" هیچ کدام را آرزو نمی کنم. آرزوی‌ام مردمی است آگاه و مسلط بر سرنوشت خود.

باران شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 08:41 ق.ظ http://shamlo.blogsky.com

گذشت زمان رستم دستان ... به انسان های زمینی بیندیش...

[ بدون نام ] شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:19 ق.ظ

منصور حکمت 53 ساله شد! مقاله بنده در این مورد رو لطفا بخونید و نظرات خودتون رو بگید! از همه دوستان این خواهشو دارم!

نی آوا شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 03:40 ب.ظ http://neyava.persianblog.com

سلام. ماییم و اسطوره هایی که کم کم دارند واسه امون یه مانع میشن. مثل خیالی که آدم رو از واقعیت دور می کنه.

غزل شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 07:59 ب.ظ http://shahr-e-gheseh.blogspot.com

سلام،
شهر قصه با کودکان مظلوم این دنیا به روز شد.
موفق باشید.

م ر ی م یکشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:15 ب.ظ http://shodan.blogsky.com

آری می توان خوداگاهانه زیست .... اما نمی توان آگاهانه اسطوره شد .... نمی توان خواست که رستم شد .... تنها خواست خود شدن می تواند قابله ی من و تو باشد ..... نه خواست رستم شدن !
---------------------------------
احوال زمینی جان
خوبی ؟؟ راستی دوست نداری اسم خودت رو بگی ؟؟ یه جورایی دوست دارم بدونم اسمت چیه ؟

سلام م‌ر‌ی‌م جان،
بهتر بود می‌گفتی اسم‌هایتان، آخه پشت زمینی دو نفر قایم شدند ٬)

جن تئاترشهر یکشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:20 ب.ظ http://jenbudadeh.persianblog.com/

حالا رستم اگر نه ٬ حداقل گردآفریدی ٬ چیزی ! چون گردآفرید بعید می‌دونم در این دور و زمونه توی ترافیکی متروک بماند.

نسرین دوشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:57 ق.ظ

زمینی جان !
مورد عکس اش رو تصور کردی ؟ مثلا مبتلایان به ms ؟
در مورد سؤال هات تا آنجا که مربوط به بیماری ها میشه نمی تونم نظری بدم چون اطلاعات کافی و دقیقی ندارم ولی در مورد رشد معنوی و شخصیتی ٫ هم تربیت هم اجتماع و هم تلاش شخصی را مؤثر می دونم .

سلام نسرین جان،
خب من منظورم این بود که وقتی ما صدها هزار انسان مثلا با زور بازوی رستم داریم چرا فقط یک رستم می تواند از آن زور و بازو استفاده کند و بشود رستم دستان و بقیه نه؟
یا چرا یک مملکت مثل زاپن یا آلمان رشد می کند و یک مملکت مثل اتیوپی یا اریتره یا عربستان و .... عاطل و باطل می‌ماند.

تنها دوشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 03:40 ق.ظ http://tanhayegooshegir.persianblog.com

سلام زمینی عزیز.. نمیدونم چی بگم والا!!..

نسرین دوشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 05:48 ب.ظ

زمینی جان !
چون یکی از سؤال هات تأثیر » ژن « ها بود و با فرض اینکه رستم دستان مورد اشاره تو یک عقب افتاده ذهنی است ٫ فکر کردم شاید منظور تو این نوع بیماری ها هم ( در کنار رشد معنوی ) باشد !
حالا که منظورت را واضح تر گفتی به طور کلی باید بگم که عوامل مختلفی در این جریان دخیل هستند ولی من این معضل را بیشتر معلول سیاست های جهانی میدونم تا عوامل دیگر . البته بحث مفصلی است ولی در همین ایران خودمان هر گاه زمام داران دلسوز و پاک وصادقی پیدا شده اند که هدفشان حرکت در مسیر استقلال ٫ تجدد و پیشرفت بوده است به نحوی ( تحت فشار خارجی ها ) برکنار شده و یا حتی معدوم شده اند .
به هر حال کشورهای قدرتمند هم به منابع غنی ما ( جهان سومی ها ) نیاز دارند و هم به نیروی کار ارزان ما و امثال ما !
چاره اش هم ملتی آگاه و حکومتی دلسوز است که ما متاسفانه در حال حاضر هیچکدام را نداریم !

مرسی نسرین جان،
در مورد متن من حق با تو است. اگر بیماری و کند ذهنی جسمی را کنا ربگذاریم چی؟
آیا واقعا این ربطی به آگاهی مردم دارد؟ منظور از آگاهی آیا میزان بی سوادی است؟ روحیه کار دوستی است؟ اعتماد به خود است؟

نسرین سه‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 03:43 ق.ظ

زمینی جان !
منظورم از آگاهی ٫ مجموعه ای از تمام اینهاست که نوشتی .
اگه یادت باشه یک بار هم در بحث دیگری فکر می کنم در وب لاگ اسد عزیزمون ( که جاش هم همچنان خیلی خالیه ) نوشته بودم که من معتقدم ما باید تغییر در اجتماع را از تغییر و اصلاح در شیوه های تربیتی فرزندانمون شروع کنیم . یعنی اعتماد به نفس شان را تقویت کنیم و آنها را مسئول و مستقل بار بیاریم .
در فرهنگ تربیتی سنتی ما کودکان همیشه به فرمانبری کورکورانه و اطاعت محض از بزرگتران تشویق میشن ٫ همین کودکان در آینده در مقابل قوی تر از خود مطیع ٫ و در برابر ضعیف تر از خود یک دیکتاتور تمام عیار می شوند . و این دور باطل همچنان ادامه دارد ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد