آن گاه که آب مرده هایمان را برایمان می آورد ما باید به فکر سرزمینی می بودیم که خاکش چند برابر کره ی زمین می بود. نگاه کن! این جا، تنها کودکی بیش نخفته است و راز سرزمین های کهن جز این نیست، کودکان به جای کهن سالان در گورهای تنگ و تاریک می روند. و من تنها قطره قطره خون آن ها را مزمزه می کنم به زیر واژه هایی که هنوز جیغ و فریادشان را در لحظه ی هراس پاسخ نمی گوید.
وچه ام، کودکم، روله کجاست مادرت؟ تا برایت لالایی بخواند؟ کجاست آن پریزاد قصه تا برایت شیرینی خواب را معنا کند؟ مرگ تو تنها سنگین ترم می کند و من هر روز در عمق زمین ف ر و م ی ر و م
افسون سرزمینی را که هیچ باطل السحری بر آن کارساز نبود نوش دارویی حتا پس از مرگ این همه هرگز فرستاده نشد. ما، همگی، قطره هایی از آن نوش داروی بی زمانیم که در ظرف زمان گرد نیامدیم و بدین سان در درازنای تاریخ پراکنده، دور زدیم چرخیدیم تکرار شدیم...
این جا رقمی پیش رو دارم صفرهایش ستارگان بی کران آسمان و من هر شب تا طلوع آفتاب خوابزده شمارگان آن را در حنجره ای خونین فریاد می زنم. زاکانم آیا ماهی ها به هنگام جویدن گوشت نازک و نرمت آواز نمی خواندند؟
و تو ! ای خاک پر گهر دشت هایت هر سال گلگون تر سمفونی تاریخ را بر دوش باد می سپارند... مردمانت اما سبک بار تر از حافظه ی تاریخ به دشت گلگون ات می شتابند باد آواز می خواند اما پیرگوشی مردمان مجال رمز گشایی نمی دهد، تنها قابی رنگین آلبوم آن ها را پر می کند و من تب زده حروف را بر زبانی سنگین می غ ل ط ا ن م تا شاید هجای شکستن افسون کهن را دریابم.
هیچ چیز قشنگ تر از این نیست که بیای و ببینی دوستان مهربونت، مثل همیشه شرمنده کردند... نسرین خانومی، آرتا جان، دریای آبی، م ر ی م پر تکاپو، هاله ی مهربون عاشق، نی آوای کوهستان، شبنم شیطون، خرس مهربون ...عزیزانم ممنونم . یاداشت هایتان قوت قلبی است و نشستن اشکی بر دل از داشتن دوستان خوبی چون شما. امیدوارم بتونم در پست بعدی از سفرم بنویسم.
می دونم حرفی که می زنم بخ نوشته های شما ربطی نداره ... ولی دیروز تلویزیون داشت یه برنامه می داد درباره ی سر دشت ... وچه و روله گفتنای شعرت بد جوری منو یاد اونا انداخت ... بچه ای با تن پر از تاول و صدای روله جات گفتن مادری خسته ....
سلام . این بشر زمینی کم اینورا پیداش میشه ولی همیشه با کوله باری از صفا و صمیمیت بر میگرده . برایت امید بهروزی دارم وسلامت . سبز باش و زندگی کن با مهر .
هیچ چیز قشنگ تر از این نیست که بیای و ببینی دوستان مهربونت، مثل همیشه شرمنده کردند...
نسرین خانومی، آرتا جان، دریای آبی، م ر ی م پر تکاپو، هاله ی مهربون عاشق، نی آوای کوهستان، شبنم شیطون، خرس مهربون ...عزیزانم ممنونم . یاداشت هایتان قوت قلبی است و نشستن اشکی بر دل از داشتن دوستان خوبی چون شما.
امیدوارم بتونم در پست بعدی از سفرم بنویسم.
فوق العاده بود ... منتظر سفرنامه هستیم
می دونم حرفی که می زنم بخ نوشته های شما ربطی نداره ... ولی دیروز تلویزیون داشت یه برنامه می داد درباره ی سر دشت ... وچه و روله گفتنای شعرت بد جوری منو یاد اونا انداخت ... بچه ای با تن پر از تاول و صدای روله جات گفتن مادری خسته ....
سلام زمینی جان
چشم ما روشن :)
جات خیلی خالی بود ٫ مشتاق خوندن سفرنامه ات هستم .
راستی از دیروز چند بار سر زدم ٫ ولی صفحه نظر خواهی ات باز نمی شد !!
نمی دونم فقط من این مشکل رو در مورد بعضی از نظر خواهی ها دارم یا دیگران هم دارند .
سلام . این بشر زمینی کم اینورا پیداش میشه ولی همیشه با کوله باری از صفا و صمیمیت بر میگرده . برایت امید بهروزی دارم وسلامت . سبز باش و زندگی کن با مهر .
تاثیر و حضور عمیق طبیعت در این شعر کاملن هویداست یک بار دیگر بند آخر شعر را می خوانم تا رازش را بهتر دریابم...