حدود ده روز پیش بود که احساس کردم سرما خوردم، و این منو از کار و زندگی و برنامه های تحقیقی ام باز داشت. اون قدر شدت مریضی روز افزون شد که فکر می کردم روز های بهبهودی خیلی دوردست هستند. و البته تنها این نبود چندین عامل به هم دست دادند و منو از پا انداختند، دیروز یکی از دوستان خانوادگی مهمان ما بودند و طی یک دعوای مادرانه منو به خودم آوردند و دیدم این ظاهرا یک سرما خوردگی است و در واقع پناه بردن به مریضی برای قبول نکردن واقعیت هاست. برای فرار از مسئولیت و ... و الان در تعجبم از پیچیدگی روح و روان، بازی هایش و وادادن های جسم به روان. حالا شاید تصور کنید که چه ربطی داره که هر چی دم دستت میاد می نویسی اما یک نکته ی اساسی را به وضوح و آشکار تجربه کردم و خواستم براتون بگم که هر یک از ما عضوی از جامعه امون هستیم که شادی، سلامتی، و همبستگی روان و تن ما می تواند به یک وحدت جمعی بیانجامد که در آن هر کدام مدینه فاضله ی خود را ببینیم. بیایم برای یک محیط آرام و سبز تلاش کنیم. مثال دم دستش که این روزها همگی شاهد بودیم
بمباران گوگلی بود. اگر بخواهیم می توانیم. همیشه به این حرف با شک نگریسته ام که هر ملتی چنان زندگی می کند که می خواهد، اما اگر دقیق بشیم زیاد هم نادرست نیست! و به عبارتی:
تو خود حجاب خودی از میان برخیز
پیچیدگی ......
اما خیلی هم پیچیده نیست ...ما نمی خواهیم واقعیتی را بپذیریم ...پذیرش مسئولیت هم که سخت است ...خوب ..چه بهتر که فرار کنیم ... برای این فرار هم دلیلی جامعه پسند پیدا کنیم !!
بیماری هیستری را می شناسی ؟
مریم جان خیلی خوشحال می شم در باره هیستری از اطلاعات جامع ات استفاده کنم.
کاملن موافقم ما همگی با هم به اوج می رسیم با به حضیض...از لطفت در پست قبلی هم تشکر...
کیان جان ممنونم از لطفی که کردی.
زمینی جان،
هر چند در این مورد مشخص با تو هم عقیده نیستم، ولی مثل همیشه از نثر زیبایت لذت بردم :)
اسد جان کاش دقیقا می گفتی با کجای مطلب مخالفی و چرا؟؟؟
salam doost khoobam.! gahi be weblogat sar mizanam va az khandanash lezat mibaram. be khossoos sharh hali ra ke een bar neveshti, khoob dark mikonam . chon khodam al'an dar hamchin hali hastam.! omidvaram ke har che zoodtar halet khoob besheh.
مرجان جان خوش آمدی! ممنونم از اظهار لطفت.
چه تیتر جالبی!
ممنونم آرتا جان. حتما می شناسی مصرعی از حافظ است بدون کروشه اش البته :)
و تجربهای جالب
آوات جان فعلا تجربه های شما شیرین تره! چشمک:)
زمینی جان
کاملا درسته باید تک تک خودمونو بسازیم ٫ احساس مسئولیت کنیم و سعی کنیم برای بهبود محیط اطرافمون هم تأثیر مثبتی بگذاریم .
راستش دلم گرفته ٫ حتما تابه حال از ماجرای لیلا خبردار شدی .
با خواندن سرنوشت او ٫ و یادآوری عاطفه و دانستن اینکه هم اکنون عاطفه ها و لیلا های دیگری در آن سرزمین بلازده در حال شکنجه و پژمردن هستند ٫ از خود می پرسم آیا به اندازه کافی برای نجات لیلاها تلاش کرده ام (ایم) ؟
آیا کف مسئولیت مان را در قبال دنیای اطرافمان پائین نگرفته ایم ؟
آیا باید چنین حکم ظالمانه ای برای لیلا (ها) صادر شود تا ما به سرنوشت آنان بپردازیم ؟
آیا ... ؟
...
می بخشی زمینی عزیزم دیدم از مسئولیت نوشتی ٫ درد دلم گل کرد :(
نسرین جونم، همیشه از هوش بالات لذت بردم! دقیقا گرفتی که چی می خوام بگم. منم خیلی متاسف و ناراحتم. راستی ببخش گاهی بی جواب می مونه یاداشت هات... راستش اون قدر لطف داری که جز خجالتی و تشکر چیزی باقی نمی مونه برای گفتن. امیدوارم روزهای بهتری را تجربه کنیم.