حافظ
به زیارت کیمیاگر رفته بودم. به نگاهی ما را از بند زمان و مکان رهایی می بخشید. این بار ُدر واژههایش شرح قصهای از مثنوی مولوی بود:
«مردی در بغداد وقتی ارثیهاش تمام میشود درمانده با خدا راز و نیاز میکند. شب در خواب می بیند که هاتفی به او می گوید درفلان جای مصر گنج هست، سریع به آن جا برو. مرد در پی تحقق آرزویش وقتی به مصر میرسد، توشهاش تمام میشود و گرسنه میماند. میخواهد گدایی کند، شرم حضور مانع است. منتظر میماند تا شب فرا رسد. از طرفی چند شب متوالی در آن منطقه دزدی شده بود و عسس مترصـّد بود که دزد را بگیرد و آن شب به همین مرد برخورد میکند و او را به شد ّت کتک میزند و میگوید: خلیفه فرمان دادهاست که هر کسی شبانه در شهر گشت، دستش را ببرید حتی اگر خویشِ من باشد. مرد در میان نعره و فریاد مهلت میخواهد تا واقعیـّت را بگوید که در این جا غریب است و درپی خوابی که دیده، برای یافتن گنج به مصر آمدهاست. صداقت مرد بر عسس اثر می کند و دلش به حال او می سوزد و می گوید: «تو به دنبال خواب و خیال این همه راه را آمده ای ! عجب مرد احمقی هستی. من هم بارها خواب دیده ام که در بغداد (به نشان ِخانهی مرد کتک خورده) گنجی نهفته است؛ ولی هیچوقت به سراغش نرفتم. تو عقل نداری که برای یک خواب این همه راه پیموده ای. مرد بغدادی بسیار شادمان می شود و به گنج وجودی خود پی می برد.»
هنگامی که ایشان این قصه را حکایت میکردند، کتاب «کیمیاگر پائولو کوئیلو، نویسندهی معاصر برزیلی» درذهنم مرور می شد که این، همان قصه است و شرمزده شدم از این که مضمون مثنوی را باید از ترجمهی آثار نویسندگان خارجی بخوانم. وقتی در مثنوی به دنبال این قصه گشتم، بیشتر خجالت کشیدم. این، حکایتی از قصهی «قلعهی ذات الصور» در دقتر ششم مثنوی بود که چند سال پیش ماه ها روی آن قصه تأمـّل کرده بودم و کنفرانسی از آن در دانشگاه داشتم. عجب آن که این حکایت، اصلا یادم نبود. شاید هم درک آن نیازی خاص را می طلبید که آن زمان، من آن "درد" را نداشتم.
بر سر گنج از گدایی مرده ام زان که اندر غفلت و در پرده ام 6/4337
مضامین تکراری در فرهنگ ملل گوناگون وجود دارد و این تکرار، گاه در یک زمان هم عرض و یا با طی ّ چندین قرن فاصله اتـّفاق می افتد."سلوک"و حال"سالک" بارها در آثار عرفا شرح داده شده است و این تکرار نه تنها ملال آور نیست؛ بلکه از سرِ نیاز است مانند خوردن نان هرروزه که برای ما ملال آور نیست. چون احساس نیاز و گرسنگی داریم. پس اگر گرسنه و نیازمند ِدرک حقیقت باشیم؛ تکرار این قصه ها در زمان و زبانهای مختلف ملال آور نیست.
لذ ّت ازجوع است،نه از نقل ِنو بـامُجاعت ازشکر بـه ، نان جـو 6/4310
هر که را دردِ مجاعت نقـد شـد نوشدن با جزو جزوش عقد شد 6/4309
پس نیاز موجب نو شدن، می شود و دیگر گونه اندیشیدن و دیگر گونه دیدن، این نیاز در مثنوی، عنوان "درد" هم میپذیرد.
درد ، داروی کهـن را نـو کنــد درد هـر شاخ ملولـی خَو کند 6/4316
کیمیــای نـوکننده دردهــاست کوملولی آن طرف که دردخاست؟ 6/4317
هین! مزن تو ازملولی آهِ ســرد دردجو ، ودردجو ، ودرد ، درد 6/4318
کسی در پی کیمیا میرود که دردمند باشد و این درد فرد را طالب راه میکند و به او ظرفیـّت میدهد که سرزنش خار مغیلان را در بیابان با شکیبایی تحمـّل کند. برای درک حقیقت باید گوش باطن باز باشد و این میسـّر نیست، مگر با عشق.
غبار راه طلب کیمیای بهروزی است غلام دولت آن خاک عنبرین بویم حافظ
عناصر مشترک داستان کیمیاگر با مثنوی معنوی
1ــ ارث پدری: درمثنوی مرد بغدادی ارث پدری را که رایگان به دست آورده؛ قدر نمی داند. وقتی تهیدست میشود، به خود میآید. البته ارث دراین جا نمادی از جان است که دوست به رایگان به ما بخشیدهاست.
در کتاب کیمیاگر سانتیاگو و مردانگلیسی که هردو به نوعی دنبال کیمیا بودند؛ به پشتوانهی ارث پدری در پی مطلوب میروند.
2ــ حال درماندگی وتهی شدن فرد ازخودبینی، انسان را به خدا نزدیک میکند:
( ساربان: بدبختی، خدا را به من نشان داد. کیمیاگر.ص82 .روزبهان. چاپ سوم)
3ــ خواب: در هر دو خواب محرک قهرمانان داستان است و آنان را طالب راه می کند.
4ــ مصر: در هر دو کتاب، گنج در مصر وجود دارد و این فاصلهی مکانی زیاد موجب سفر و تجربههای نو و صیقل خوردن روح آنان میشود.
5ــ طالب گنج شدن: درمثنوی به شکل نمادین از آن استفاده شدهاست. نفس امـّاره گرسنه است و به گدایی میرود. نفس لو ّامه به دستور نفس مطمئنه (عقل وخلیفه ) او را تنبیه میکند.
6 ــ در هر دو قهرمانان ظاهرا ازگنج جدا شده، در مصر به دنبال آن هستند. با تحمـّل مشقـّات به بصیرت میرسند و به گنج وجودی خود در موطن خویش پی میبرند و به جای اول خود باز میگردند. این یکی از نکتههای اصلی قصهی ذات الصور است که پروردگار بنده را در راهی به تلاش وا میدارد و از راهی دیگر به مقصد میرساند.
کتاب کیمیاگر، یکی از ده کتابِ پرفروش جهانی در سال 199۸بوده است و در کشور ما هم بارها با تیراژهای بالا توسط ناشران گوناگون چاپ شده است. دست به دست شدن آن نزد جوانان خوش بختانه، نشان دهندهی درد و حال طلب و به دنبال کیمیاگر رفتن است. مرد بغدادی میراثخوار قدرنشناس بود؛ چون برای کسب آن رنجی نکشیده وتلاشی نکرده بود. اندوه دراین است که احساس می کنم این اتـّفاق درهمین عصرافتاده است. ما جوانان این مرز و بوم، همان مرد بغدادی هستیم که غافل ازگنجینهی مثنوی در ترجمهها به دنبال حقیقت و نشانهها و درک زبان جهانی می رویم که قرنها پیش اندیشمندان ما، آن رابرای ما به ارث گذاشته اند. هر چند (این وطن مصر وعراق وشام نیست) و کسی که مانند مولوی میاندیشد، فرزند اوست و بُعد مکان را پشتسر گذاشتهاست. اگر توفیقی باشد تا با عرفان خود آشنا شویم؛ مانند سانتیاگو به گنج وجودی فرهنگ خود پی میبریم.
کیمیایی است عجب بندگیِ پیر مغان خاک او گشتم و چندین درجاتم دادند
حافظ
طالبان کیمیا بسیارند، ولی کدام استحقاق آن را داریم؟ مگر نظرِ رحمت دوست، عنایتی بکند.