خیلی وقت است که میشناسمش. و همیشه برایم نمونهای بیهمتا از امیدواری و زندگی است. این روزها دربارهاش خواندهاید و در روزنامهها هم نوشتهاند. اما من چرا مینویسم؟ برای دل خودم؟ شاید، شاید هم برای او که احساس میکنم هنوز نگاه مهربانش با تمام وجود نثار دوستان سپیده است. رباب یکی از زنان فعال در گسترهی فرهنگی و ادبی در دههای سی و چهل است. شاعر مبارزی که تا زمان بیماریاش احساس خودش را نسبت به ظلم از طریق نوشتن بیان کردهاست و پس از بیماری هم انگار قلم به شکلی دیگر تبدیل شد. امید. امیدی مثال زدنی. هیچگاه او را درگیر با افسردگی و یاس ندیدم. او با این که بسیار فعال بود نگذاشت بیماری سکونش را بر او تحمیل کند و تا آخرین لحظه لبخند بر لب با بیماری مبارزه کرد. نمیدانم میتوانید تصور کنید مبارزه با بیماری ام-اس آن هم نه یکی دو سال بلکه ۳۸ سال پیدر پی یعنی چه؟ و من همیشه روحیهاش را ستودهام. و زبان شعرش را. و نگاه مادرانهاش را که عمیق و مهربان به میهمانانش هدیه میکرد...
دوستدارانش روز دوشنبه بعدازظهر در مسجد رضا (خ نیلوفر ) به یادش خواهند نشست.
روحش شاد
پ.ن عکس از اینجاست.
بابا دمت گرم کارت درسته