گستره ی حضور سبزت
خیال مرا
قاب می کند.

خوب نمی دونم چی بگم. به این جا بروید و اگر موافقید که ...



خوب این هم یه یادداشت که یک جورایی تهعد با خودمه.
امروز روز تولدم بود و من وارد ۳۴ سالگی شدم. راستش امسال سال عجیبی برام بود، اولین بار است که تنهام. از جهتی خیلی خوب بود به دور از شلوغی و هیاهو این فرصت را پیدا کردم تا با خودم خلوت کنم و ببینم سال گذشته چطور بوده، گرچه نتایج زیاد خوشایند نبود. به خودم قول می دهم که تاسال دیگه تلاش کنم روحم را ارضا کنم. (این هم تعهد نامه کتبی با مهر و امضا!)
و اما در ماه گذشته کاملا یک جور مکاشفه ی ذهنی داشتم و توانستم دوران جنینی تا تولد را لمس کنم. حالا مثل یک گیاهی که تازه از زیر خاک اومده بیرون و برگهاش رو با اولین شعاع نور می تکونه بلند می گم سلام. سلام به دنیایی که خیلی هم بر مراد ما نمی رود اما به قول
مرثیه: «...اون ته ته های ذهنم یه چیز روشنی هست که میگه تولد هر آدمی – فارغ از این که کجای این دنیا ایستاده - خوش یمن و مبارکه، به خاطر موهبتی که بهش اعطا شده و اون موهبت، بودنه... حتی اگه - مثل من- ندونه که باهاش چه باید کرد.» 
چه خوبه که هستم و خوش حالم که می تونم نفس بکشم پس باید لحظه ها را گرامی بدارم و برای یکسان نبودن حال دوران تلاش کنم. 

 پ. ن می گن سالی که نکوست ... خوب امسال سال عجایب هاست حتما :)   

نگاهی به المپیک


المپیک هم آمد و رفت. چند نکته هست که بهش فکر می کنم:
- مدت ها بود که فکر می کردم دیگر وطن پرست نیستم و همیشه هم جهت گیری های فکری ام ظاهری این چنین داشت. بازی های المپیک که شروع شد اخبارش را جسته و گریخته می شنیدم و وقتی از چند وبلاگ وضع اسف بار کاروان ایران را شنیدم، ناراحت شدم و در بخش خود آگاهم به دنبال علت بودم! کمی که گذشت شور و هیجان بیش تر شد و دیگر برای نتایج نگران بودم و برایم مهم شده بود که بچه های ایران موفق بشوند حالا این درگیری ناخودآگاه بیش تر خودش را نمایان می کرد. به دور و برم نگاه کردم و دیدم همگی کم و بیش این التهاب ها را دارند و به این نتیجه رسیدم در مواقع عادی می توان جهان وطن بود اما در ضرورت هاست که آدم تکلیفش با خودش روشن می شود و می بیند تا چه حد پای بند به عقاید خودش است و به عبارتی چند مرد حلاجه!
- ملت ها به طور عموم نیازمند اسطوره های زمان خویش اند و این نیاز در مواردی که دچار شکست روحی هستند بیش تر نمود پیدا می کند. پنداری همگی شکست ها و نا کامی ها با ظهور اسطوره نیک انجام می شود و رضایت عموم حاصل می گردد. حالا اگر این اسطوره وزنه بردار هم باشد که کیفمان حسابی کوک است! 
- همیشه ظاهر پسندی طرفداران بیش تری داشته. در کدام نقطه ی این کره خاکی دیده اید اهل دلی و یا روشن فکر و دانشمندی به اندازه ی یک ورزشکار یا سوپر استارهای سینما و مد و ... مورد محبت و توجه قرار بگیرند؟
- در مورد ذات انسان با آقای زمینی گپ می زدیم و می گفتم ذات بشری زیاده خواه است. اما او می گفت که عقل سلیم زیاده خواه نیست و این سیستم مریض است که انسان را به سمت بیش تر و بیش تر می کشاند. 
همین ورزشکاران را در نظر بگیریم، ورزش در حد نصاب خودش بسیار شادی آور و سلامت بخش است اما هنگامی که به سمت ورزش حرفه ای می رویم دیگر بحث سلامتی نیست، جنگیدن برای بیش تر است. این بیش تر فقط به مدال ختم نمی شود، قضییه شکستن رکورد (مودبانه اش:بهبود رکورد) است. این جا دیگر فنا شدن سلامتی برای به دست آوردن عدد کم تر و بیش تر است! بسیاری از ورزشکاران حرفه ای که در سطح بین المللی مطرح هستند خیلی زودتر از دیگران از پا می افتند و کم تر عمر می کنند و این نتایج «بیش تر خواهی» است. بسیاری از آنان جان خود را برای رسیدن به قله های پیروزی فدا می کنند. فرصت زیستن را...
گرچه در صورت مثال با هم توافق نظر داریم اما من این حرص را ذاتی می بینم و او معلولی تا ذاتی. حالا این که «بیش تر خواهی» یک نیاز ذاتی در انسان است و یا هدایت سیستم مریض، قضاوتش با شما ...

پ.ن  تمام این گفت و گو ها سبب نمی شود که از پیروزی یک ورزشکار حرفه ای شادی به قلبم ننشیند. اما مقوله ی احساس و منطق همیشه از هم فاصله دارند