آیا عشق با دمکراسی و آزادی هیچ وجه مشترکی دارد؟ آیا این دو بیشتر قطب های مخالف هم نیستند؟ آیا می توان اصولا این دو را زیر یک سقف آورد؟
من فکر می کنم که آزادی و دمکراسی در حقیقت داروهایی هستند که برای انسانیت بیمار امروزه تجویز شده اند. اما سلامت بی شک جامعه ای مبتنی بر عشق است.
کعبه آمال و یوسف گمگشته ما عشق است. آن احساس درونی که همیشه در اعماق ما فریاد می زند و گاه محزون و گاه شورشگر اما همیشه در جستجوست عشق است.
هر چند تنها فکر کردن به جامعه ای که بر مبنای عشق استوار است ما را سرشار از انرژی می کند... اما فعلا تا سلامتی این بیمار:
زنده باد آزادی!
موافقم...
درست می فرمایید