از تاروپود صدا
پارچه ای رنگ در رنگ
نه از جنس این دنیا می خواهم
تا تن لعبت خیال را
رخت نوعروس بپوشانم
بر دامنه ی دور کوه نور
آهسته پهن شد جاجیم سیاه فکر
و سرازیر شد سیاهی به یک قدم
تا اینجا، بر دلم
آه جارویی ساخته از نور و صدا می خواهم
تا یک نفس
به جادوی روشن اندام ات سفر کنم.
نسیم اضطرار منتشر است
و پرندگان انوار باران را می خوانند
از ستیغ کوه
تا اینجا یک قدم است
و نور شاید
آن رهایی سیلی باشد
که درختان را با خود خواهد برد.
آری
حریر رنگارنگ خیال می بایدم
که در آن صحرای سپید و صاف
بر قامت تو
حتی اگر شده
یک دم
نظر کنم.