مرور !


چند وقتی است که خیلی با خودم درگیرم و از تنبلی ها و کار نکردن های خودم عصبانی... همیشه فکر می کنم مگر چند بار می توان جوان بود و دهه ۳۰ زندگی را گذراند و تو چه وقتی تلف می کنی!
در همین راستا به این فکر می کردم که فلسفه ی بودن چیست؟ برای چه زنده ایم ؟ به کجا می خواهیم برویم؟(منظورم بعد از مرگ نیست هااا، اشتباه نشود!)
همین جا از تمام مخاطبانی که قدم رنجه می کنند و می آیند این مطلب را می خوانند خواهش می کنم حتما حتا شده یک نیم خط، نظر خودشون را درباره سه سوال بالا بنویسند. حوصله کنیم شاید به یک نتیجه ی خوب هم برسیم؟
تصور کردم شاید تمام رنج هایی که می بریم و سختی ها و تجربه های خوشایند و گاه ناراحت کننده و غم انگیز ما برای صیقل خوردن روحمان باشد. مثل سنگی که از کوه (نه به اختیار) می آید تا در نهایت به دریا می رسد و صاف و صیقلی می شود، اما باز هم جای شک می ماند. این که آیا صیقلی بودن زیبایی است؟ زیبایی چیست و چه چیز معیار زیبایی را تعیین می کند؟
واقعا شما به چه نتیجه ای رسیده اید؟
نظرات 16 + ارسال نظر
امیر دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 02:15 ق.ظ http://kocheh.blogsky.com

زیبایی . چه کلمه قشنگی . به نظر هر چیزی که به دل آدم بشنیه زیباست . باید دید دل آدم اونوقت چقدر صاف و صیقلیه . همین

کاوه جوان دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 02:17 ق.ظ http://javaan.blogspot.com

سری هم به سایت جوانان بزنید

www.javaan.blogspot.com

م ر ی م دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 08:05 ق.ظ

بر می گردم ! مفصل می نویسم !

نی آوا دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 08:38 ق.ظ http://neyava.persianblog.com

من به بودن زیاد فکر نمی کنم چون الان هستم. اما چگونه بودن برام مهمتره. حاضرم صیقل بخورم اما همینجوری رها نشم که نمی شه. شرایط جامعه وادارت می کنه که بازی به هرجهت زندگی کنی. باور کن نمی خوام اما می بینم انرژی ام برای شنا کردن خلاف جریان آب داره تحلیل می ره. سیل داره من رو با خودش می بره. این جور موقع هاست که به تناسخ بیشتر فکر م یکنم و یه جوری دل خوش می شم. اما یه سوال : حالا لازم بود که انسان خلق بشه... نهایتش چه چیزی رو می خواد به دست بیاره... آخر آخرش تنهایی و نارضایتی از این دنیاست اینکه این دنیا چقدر کوچیکه با همه بزرگی های ظاهری اش...

نی آوای نازنین
بر خلاف آب شنا کردن خیلی خوب است، و درست است که نیرو را تحلیل می بره اما وقتی در جایی نتیجه ی این مبارزه را می بینی، نیروی مضاعف می گیری. مطمئن ام که تجربه کردی! موفق باشی.

آرتا دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 08:44 ق.ظ

زمینی عزیز اینها سوالاتیه که الان مدتیه ذهن خود من رو هم به خودش مشغول کرده . منم درکت میکنم. چون واقعا فکر کردن به اینجور مسائل آدم رو بهم میریزه و از مسیر اصلی زندگی شاید به نوعی خارج کنه. هر وقت به اینجور چیزها فکر میکنم نمی دونم چرا با اینکه به نتیجه ای نمیرسم ناخودآگاه دچار ناامیدی و یاس میشم. بعضی اوقات انقدر قاطی میکنم کاه به این نتیجه میرسم که بهتره همونطوری که نوشتم روزکشی کنم تا فرصت فکر کردن به این موضوعات رو نداشته باشم . اینطوری از زندگی و جوونی هم چیزی نمیفهمم. با این اوصاف من نمیتونم درباره این سوالات نظری بدم. ولی هر روز میام و نظرهای دیگران رو اینجا میخونم شاید جوابی برای سوالات خودم هم پیدا کردم.

آرتای مهربون
خوش حالم که دغدغه های مشترک داریم. با همین قاطی کردن هاست که (البته به نظر من) آدم ریشه اش عمیق تر می شود و بهتر زندگی را لمس می کنیم.

اسد دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 12:29 ب.ظ http://pardeh.blogspot.com

سلام زمینی عزیزم،
آدورنو معتقد است دیگر دورانی که فلسفه وظیفه پاسخ گفتن به این سوالات بنیادی را داشته به سر آمده است...
ولی عقیده خود من این است که ما به دنبال زیبایی هستیم. هر چند این زیبایی چیزی از پیش تعیین شده نیست و در حقیقت با برداشت و تعریف ما از زیبایی ما به زندگی معنی می‌دهیم و به عبارتی دیگر جهان بی معنی را انسانی می کنیم.
این خیلی کلی شد و در جزئیات و موارد مشخص شاید بسیار گوناگون تر باشد.
اما به نظر شخص من زندگی انسانی در حالت عادی یک نمایشنامه رمانتیک نیست. خیلی بیشتر شاید نمایشی کمدی باشد که چون به خود ما مربوط می شود برایمان رنگی ترازیک می گیرد. البته آدم های بزرگی هم پیدا شده‌اند که توانسته اند به آن رنگی رمانتیک بزنند و مفهوم واقعی انسانیت شاید همان ها هستند (امثال مختار، سقراط، عیسی، شوایتزر، گاندی و ... و خیلی از آدمهای بی نام و نشان در دوروبرخودمان...)

به به اسد عزیز و کم پیدا!
بابا واقعا حلال زاده ای! به شبنم گفتم سراغ تو بیاد تا دوباره شاید به این دنیای مجازی هم سر بزنی. انگار شنیدی!!
یادم میاد که آدورنو را تو اول بار به من معرفی کردی و الان دارم بیش تر باهاش آشنا می شم. واقعا چه انسان هایی ظهور کردند و ما هنوز در بربریت به سر می بریم. واقعا نمی دونم فلسفه و هنر در طول این سال ها چرا نتونستند از انسان انسان بسازند و حالا ما وحشیانه تر به خاطر پول همدیگر را می دریم.
راستی اسد عزیز در مورد زندگی انسانی با نظرت موافق نیستم و فکر می کنم به طور کلی نمی توان نظر داد و زندگی همان طور که رنگارنگ هست، نمایش نامه اش هم در طیف گسترده و رنگارنگی قرار می گیرد.

نسرین دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 01:39 ب.ظ

اولا که چشممون به جمال نا دیده ولی همیشه عزیز و دوست داشتنی اسد خان همیشه غایب روشن :)))
اسد جان کجائی بابا دلمون برات تنگ شده !؟

بعدش هم خدا بگم چکارت نکنه زمینی جان با این سؤال هات :)
از دیشب که متنت رو خوندم دارم در موردش فکر می کنم و هر بار که میام نظرم رو بنویسم پشیمون میشم !
اگر تونستم افکارم رو در این مورد جمع و جور کنم حتما میام و می نویسم اگر نه هم که معلوم میشه که در این مورد هم ٫٫ وجه اشتراک ٫٫ داریم .

نسرین دوست داشتنی
خانمی من دوست داشتم که این نوشته مجالی بشه با دوستان کمی بحث کنیم و خوشحالم که تو هم درگیر شدی!

اسد دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 03:57 ب.ظ http://pardeh.blogspot.com

سلام نسرین جان،
خوبی؟ آقاتون و بچه ها هم خوب و سر حال هستند؟:) از این راه دور به جمع عزیزتان سلام رسانم.
من هم خیلی از دیدن اسمت در این جا خوشحال شدم.

راستی خوشحالم که که تو هم آخرش در مورد زمینی عزیزمان به حرف من رسیدی :))

اسد جان
به چه نتیجه ای رسیدی؟ می شه خودمم بدونم؟
بعد هم یک تهدید کاملا جدی از طرف زمینی به عنوان مدعی العموم دوستان مشترک !
اگر دوباره پرده را بازگشایی نکنی و بهانه ی مشغولیت ها را بیاری مجبور می شم که معرفی ات کنم... البته منظورم آی پی نیست هاا جدی تر از این حرف ااا خود دانی !

شبنم سه‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 12:32 ق.ظ http://shabnamjoon.persianblog.com

من یه سری لالایی بلدم که به درد خودم نمیخوره ، شاید به درد دوست عزیزم بخوره.
ما اومدیم اینجا که ببینیم ، زیبایی ، زشتی ، بدی،نیکی، عشق ؟ ، نفرت ، همه چیز رو ...
اومدیم که به ظرف خودمون برداریم هر چیزی رو که می پسندیم. من فکر می کنم فلسفه بودنم مطمئناً با شما فرق داشته چون ذات و تواناییهامون فرق داره در حقیقت هدف اصلی رسیدن به کمال هست و این کمال برای هر کسی می تونه یه چیز مخصوص به خودش باشه .
راستی زمینی جانم من هر همدلی از طرف شما و نیمه تون رو با کمال میل می پذیرم.

در ضمن منهم از طرف عٌموم به عَموم خیر مقدم میگم.

شبنم عزیزم
باهات موافقم. کمال گرایی !
ما هم خوشحال می شیم که بتونیم حداقل شنونده ی خوبی باشیم برات.

م ر ی م سه‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 07:27 ق.ظ http://shodan.blogsky.com

سلام زمینی جان !
اما در مورد پرسشهات ....
قدیم تر ها که جوان بودم به دنبال فلسفه بودم تا شاید جوابی برای چرایی زندگانی بیابم .. و اتفاقا یافتم ... گفتم من زنده ام تا فیلسوف بشم ... یه کمی که گذشت ... حس کردم که فلسفه خوندنی نیست ...فلسفه از جنس زندگی است و باید تجربه کرد .. فقط تجربه ها رو دید و فهمید !! و حالا زنده ام تا تجربه کنم و از هر تجربه کوله باری می گیرم و البته اگر بخواهم دقیقتر !! بگویم زنده ام تا زندگی کنم !! اسمش را می ذارم مزه مزه کردن لحظه ها ! دوست می دارم در لحظه ها ، در اینجا و اکنون ، جاری باشم ! فارغ از درد و لذت ! و تمام ایده آلها و هدفها !!... شدن ....
نه این که با برنامه ریزی مخالف باشم ها ! اما این همه اش نیست !! زندگی را به تمامی زندگی کن !! این جمله را بارها و بارها با خودم تکرار می کنم !
این چنین است که دوست می دارم خویشتن را بیافرینم ! آفرینش من !! و کاوش این من تمام هنر من است .گر چه هنر مند نیستم !!
علم و هنر و خدمت همراه با عشق !! اینها عناصر زیر بنایی رفتارهایم است !! اما زندگی زندگی است !! سرشار است از جوشش .... هیچ روز با دیروز یکی نیست اکر ببینی !! و بخواهی که ببینی !!

آری .. زندگیت را زندگی کن !! نمی توان از زندگی فلسفه ای نوشت ... بعد ان را خواند و سپس فلسه ای دیگر گفت !! فلسفه ی زندگی باید زندگی کرد !!
اما رد تعریف زیبایی !! در دینای امروز رسانه ها هستند که تعریف زیبایی را تعیین می کنند ........

مریم جونم
خوشحالم که دوباره اومدی این جا!
مریم جان تجربه می کنی برای چی؟ پس یک هدف پشتش هست؟ نه؟ اون چیه؟ ببین ما وقتی گرسنه و یا تشنه می شیم می خوریم و می نوشیم پس مزه مزه کردن زندگی برای چیه؟ این خیلی خوب است که جاری باشیم و همیشه در حال شدن... یادمه اولین باز که اسم وبلاگت را دیدم خیلی لذت بردم ... منتها می خواهم بگویم که همون کاوش خود و بازآفرینی خویشتن درواقع نوعی کمال گرایی است!
در مورد تعریف ات از زیبایی هم کاملا مخالفم! رسانه ها در واقع تنها کاری که می کنند خفه کردن اصل زیبایی و به انحراف کشیدن سلیقه ی مخاطب به سمت و سوی اهدافشان است. چیزی که تنها با چنین ابزار قدرتمندی میسر می شود.
همیشه حضور سبز و پویایت را خواهانم.

نسرین سه‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 09:20 ب.ظ

زمینی جان !
راستش من خیلی وقته که از مرحله چرا آمده ایم و به کجا می رویم گذشته ام ٫ البته بدون رسیدن به جواب !
یه زندگی پس از مرگ و بهشت و جهنم هم اعتقاد ندارم .
فاصله از تولد تا مرگ را فرصتی می بینم که ناخواسته در اختیار ما گذاشته شده ٫ می توانیم در این فرصت زندگی کنیم یا فقط زنده باشیم .
من ترجیح می دهم زندگی کنم یعنی تا جای ممکن بیاموزم ٫ به سمت رشد معنوی حرکت کنم ٫ مهر بورزم ٫ ببخشم ٫ انسان باشم و حامی حق و حقیقت و انسانیت و سعی کنم هنگام ترک این جهان اثر مثبتی از خود برای آیندگان به جای بگذارم .
در مورد زیبائی هم فکر می کنم اگر با چشم دل ببینیم زیبائی های بسیاری در اطراف خود کشف می کنیم .

نسرین عزیزم
چرا بی جواب؟! مگه همون اثر زیبایی که از خودت می گذاری نمی تونه جواب باشه؟ البته نسرین جان من هنوز هم نفهمیدم فلسفه زندگی چیه... شاید به قول شما همون زیستن فلسفه ی زندگی باشه؟ تنها این را می دونم که خیلی دوست دارم از این فرصتی که دارم به بهترین وجه استفاده کنم و به سمت تکامل برم ... اگر این عشق بذاره :)

زمینی چهارشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 02:38 ق.ظ

یک سوال :
شما هم با باز کردن نظرات پرشین مشکل دارید؟
من که چند جا رفتم نتونستم با دوستان عزیزم جن زمینی دوست!، تنها و دوست نقاشم سالومه ارتباط برقرار کنم. البته دوباره سر می زنم.
http://www.otaghe-rang.persianblog.com/
آفتاب گردانش به من نشاط بخشید. شما چطور !؟

نسرین چهارشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 03:37 ق.ظ

زمینی جان سلام ٫ درسته منهم همین الان رفتم هم به لینکی که دادی و هم به جن تأتر شهر سر زدم و صفحه نظرات باز نمیشد !
از دیدن اون نقاشی هم لذت بردم ٫ من عاشق طبیعتم .
راستی زمینی جان الان که اونجا باید حیلی دیر وقت باشه ٫ نکنه تو هم مثل من آدم شب زنده داری هستی ؟
یک وجه اشتراک دیگه ! :)

در مورد فلسفه زندگی و آخرین جمله ای که برای من نوشتی :
٫٫ ... و به سمت تکامل برم... اگر این عشق بذاره :) ٫٫
اتفاقا عشق لازمشه چرا نگذاره ؟
جبران خلیل جبران تعریف زیبائی از عشق و زندگی و زیبائی داره که در اینجا برات می نویسم :

زندگی بدون عشق ٫ به درختی می ماند بدون شکوفه و میوه ٫ عشق بدون زیبائی ٫ به گل هائی می ماند بدون رایحه و به میوه هائی که هسته ندارند ...
زندگی ٫ عشق و زیبائی ٫ یک روحند در سه بدن که نه از یکدیگر جدا می شوند و نه تغییر می کنند .

نسرین جونم
این جمله ی آخر که شوخی بود. تازه دارم می فهمم زندگی چقدر زیباست و چقدر این دوست داشتن به من عمق داده. ممنونم مهربون.

یه همنورد چهارشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 08:16 ب.ظ

زمینی عزیزم سلام
لطفش به اینه که هرکس خودش به جواب این سوالات برسه .ولی فکر میکنم این مود تنبلی و کار نکردن یه دوره گذرا باشه که تو فصل بهار برای یه هنرمند مثل تو چیز عجیبی نیست .میخوای بریم کوه(توچال)انرژی بگیریم؟!!!!!!!!

هم نورد بسیار عزیز و مهربونم

خیلی خیلی خوشحالم که می بینم برام پیام گذاشتی. با کمال میل از دعوتت استقبال می کنم. این جمعه چطوره؟!!!!

روزبه چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:06 ق.ظ

دوست عزیز سلام. فلسفه بودن و زندگی کردن،بعبارتی فلسفه بدنیا آمدنمان،به نظر بنده در یک کلمه خلاصه میشود و آن فهمیدن است.اینکه ما بتوانیم با تحقیق با حقیقت زندگی روزبروز آشناتر شویم.و این میسر نخواهد شد مگر بتوانیم پی به جهل و میزان نادانی خود ببریم. اینکه بتوانیم با لایه های عمیق و ناشناخته ذهن خود آشنا شویم.

اکرم پنج‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 03:05 ب.ظ

سلام ما برای خدمت به همنوعانمان آفریده شده ایم این اصل را پس از یک برانگیختگی عظیم روحی پیدا کردهام فقط میخواستم اگر امکانش باشد راجع به دستیاری کارگردان برایم قدری توضیح دهید قبلا سپاسگزارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد