انسان موجود پیچیده ایه. هر موقع فکر می کنم که چند درصد از رفتارهای من از روی منطق و آگاهانه سر می زند غافلگیر می شم. حتما تا به حال میدان مغناطیسی میان احساس و منطق را بارها تجربه کردید. این روزها من در یکی از شدید ترین میدان های زندگی ام واقع شدم. و آن قدر کشمکش میان این دو قوی است که در تعجبم چرا متلاشی نشدم. اما می دونم من همونم که بالاخره یک نفس عمیق می کشه و دوباره دستش را روی زانوی خودش می گذاره و شروع می کنه به رفتن. ضمن این که به چند نکته فیلسوفانه هم رسیدم!
۱- انسان در بالاترین درجه ی دوست داشتن هم، خودخواه است و قبل از هر چیز خودش را دوست دارد. در واقع این احساس هم ذات پنداری است که سبب می شود ما از یکی خوشمون بیاد و نخواهیم سر به تن دیگری باشه. (حتا در مورد نفرت هم اگر دقت کنیم یه خصوصیت در آن فرد موجود است که پنهانی در ما هم هست و در واقع این احساس فرار از خود است که سبب می شود از فرد بگریزیم.)
۲- توپ را که با هر شدتی به دیوار بزنی با همان شدت به صورت خودت می خوره!
۳- خیلی به ندرت اتفاق می افتد که احساس کسی را درک کنیم در صورتی که مداوم سرمان را تکان می دهیم و می گوییم: می فهمم دقیقا چی می گی!
۴- سعی کنم که همیشه خودم باشم بی هیچ هراسی از واکنش ها (گفتنش خیلی آسونه اما همیشه آدم در برابر موانعی چون محبت و هنجارهای اجتماعی و ... مجبور است که خودشو استتار کنه)
۵- یک احساس ناب دوست داشتن در هیچ شرایطی تغییر شکل نمی دهد و اصلا تبدیل عشق به نفرت را قبول ندارم. تنها ممکن است که تحت شرایط خودش را نشان بده و یا به اعماق وجود آدم کوچ کنه اما تغییر نمی کنه.
۶- چقدر خوشبخت ام که مجال دوست داشتن ناب را داشتم و آرزو می کنم که شما هم این امکان براتون پیش بیاد.
۷- انحصار کردن آدم ها یعنی کشتن آزادی و عشق!
خوب نوشتن این نکات تنها مزیتش مرور خودم است در زمانی دیگر، اگر به کارتون بیاد که چه بهتر و اگر نه زیاد جدی نگیرید. این جاده ی زیستن راه های مختلفی داره و پیچ و خم های متفاوت، احتمالا راه شما فاصله اش با راه من زیاد است.
:))
سلام زمینی عزیز .
چه نتیجه گیری های جالبی بود . اما یه سوال: آخرش بین میدان مغناطیسی عقل و احساس کدومش رو انتخاب کردی ؟
امیدوارم که عشقت جاودانه باشه.
تو وبلاگم نوشته بودی هنر خوندی ... میشه بپرسم چه رشته ای ؟
دریا جان من هنوز در میدان مغناطیسی ام :))
در مورد رشته ام هم باید بگم سینما و تاتر خوندم.
سلام مهربون زمینیه نازنین و دوست داشتنی. تموم امیدم رو بسته بودم بهت، فکر می کردم دورو برای منی:( ولی به هر حال محبتهای همیشگیت از راه دور هم خیلی کمکم می کنه. در ضمن نکاتی رو که نوشتی خیلی به کار منم می اد. مرور خوب و به جایی بود. با حال و هوای منم سازگار.
رویا جان روزگار را چه دیدی. به قول معروف یا منو ببر به خونه اتون یا بیا به خونه ی ما !!!