یادداشت روز


از زندگی نه تنها خسته نیستم بلکه پوتین هایم را محکم تر می بندم برای فرداهایی بهتر ...
این روزها بارون های فوق العاده قشنگی می باره و من تصور می کنم الان توی خواهر اخترکم برف همه جا رو سفید کرده و حتما روباهم به سمت اتاقم می آید و در انتظار غذاست، اما فعلا نمی تونم برم. شدیدا بسته پا شدم. یکی بیاد پاهای منو باز کنه... آی .. هوار ...ملت، کمک...
دیروز خواب سرزمین آفتاب را دیدم و هاله ی نازنین را با تلاش های پی گیری که برای هم نوعانش داره... دیدم داره می ره به سمت هر چی آدم که دور و بر ما ایستادند (توی یک سالن بزرگ بودیم و انگار منتظر بودیم برنامه ای اجرا بشه) با یک عالمه کاغذ که هی باید امضا بشن. این همه تلاش را قدر می دانم و بر دستان مهربانت بوسه می زنم نازنین.
پ.ن راستی هاله جان تو خوابم قد متوسط رو به بالا داشتی با هیکلی ظریف و زنانه ، یک شلوار جین به تن داشتی با یک تی شرت. موهای خرمایی روشن و پوست گندمی. حالا راستش را بگو خودت بودی؟
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد