این روزها از سر اتفاق توجهام به این مطلب جلب شدهاست که تازهنویسندگانِ زن ما علاوه بر ادعای والای نویسندگی و دید هرموار خود نسبت به دیگران، ابراز همدردیها و ریشسفیدیها و ... وارد سبک جدیدی در نوشتن شدهاند. آنها (شاید به پیروی از فروغ؟!) نویسندگی و جاذبهی نویسندگی را در ابراز احساسات جنسی زنانه میبینند. آن هم از نوع ... اصلا شما قضاوت کنید دو نمونه در پایین میآید:
از وبلاگ سپینود:
آهان...فرار فردی. این خیلی خوب است نویشتِ عزیز و با اجازهات میآورماش اینجا بلکه دو سه نفری بخوانند. قضیه همینجاست و نه دورتر. پونه به گوش باش. تو هم که گفتی هیچ زنی از ابتدای خلقتاش ضعیف نشده. از کودکی که بگذریم(گذشتن محال است اما بعد واردش بشویم) آن وقت که انسان عقلبِرس شد، دیگر بهانهای برای ضعیف ماندن ندارد. حال فرض کنیم این یک امر بیولوژیک است. مثل برخورد اول همهی ما با خون قاعدهگی. همیشه فحش میدهیم و ارگانیسم بدنمان را نفرین میکنیم که چرا ما بعله و «آنها» نه.
از وبلاگ ساقی:
چیز بیهوده ی است مثل خونریزی ماهانه. شعر را می گویم. خون پیداست و زخم نه. یا خون هست و زخمی در کار نیست. دوبار که بخوانی شعر را و یا سه بار، و یا هی بخوانی و بخوانی دوباره، خون را که می بینی که تا ساق پا غلتیده هیچ، زخم را هم پیدا می کنی. آن توو هاست. پنهان در زهدانی که هر روز به بهانه ی آرام ندارد. به خونریزی ماهانه می ماند شعر. نه سرودنش، همین خود شعر. سرودنش چیز دیگریست. شباهتی هم به زییدن ندارد. زییدن خیلی پیش از سرودن اتفاق می افتد. سرودن هنر آراستن و پیراستن است. اما خود شعر، به خون ریزی ماهانه می ماند. جاری که می شود. از زخمی که پیدا نیست. که خود جاری شدنش دلیل بسته نشدن نطفه ی است که اگر بسته می شد با هر بیت حافظ یک بار امیرمبارزالدین خون استفراغ می کرد و با هر سطر فروغ یک بار زنی از ته دریا پا به خشکی می گذاشت.
و نمونههای بسیار دیگر که حتما خود شما هم سراغ دارید. نوشتن از ویژگیهای زنانه هیچ ایرادی ندارد اما بسته به نحوهی نوشتن و حال و هوای نویسنده است که یک اثر با توجه به بیان آشکار زنانگی و همخوابی زیبا و جاودانه است و اثری دیگر به خاطر تظاهر و تکرارهای خالی از ظرافت کسلکننده و نازیباست. تا جاییکه نوشته صاف است، بیادعاست و بر اساس بیواسطهگی روح بیان میشود بر دل مینشیند؛ برای نمونه میتوانم از شعر «عاشقانه» فروغ در تولدی دیگر یاد کنم. اما نوشتارهایی این چنین تنها گواه بر این است که نویسنده زن است و در ماه چند روزی را با خونریزی ماهانهی خود دست و پنجه نرم میکند و بقیهروزهای ماه را به چگونگی استفاده از این تجربهی منحصر به فرد - که مردان از آن محروم هستند! - میگذراند. که البته شیوهی استفاده حتما باید روشنفکرنمایانه باشد. راستش یادداشتهایی از این دست بغضی بر گلو مینشاند. خاری است که هر روز زخمش بیشتر آزار میدهد. نمیدانم؛ شاید دارم سلیقهای برخورد میکنم و یا دیگ حسادتم به جوش آمده! اما این را به روشنی میفهمم میان سبک فروغ تا نوشتارهای امروز زنان پیشتاز فاصله بسیار است. به دنبال راه خود بودن و طرحی نو درانداختن از نیازهای جدی ادبیات است؛ به ویژه سبک نوشتاری زنان که شیوهای یگانه و دور از تقلیدهای دست چندم را طلب میکند. شاید من راه گم کردهام، شما چه قضاوت میکنید؟
سلام زمینی جان.. خوبی؟ :) مارو یادت هست؟! چند سال پیش سری به وبلاگ هم میزدیم.. همون موقع که نوشتی رفتی بم برای کمک به زلزله زدهها! نمیدونم یادت اومد یانه ولی خواستم یه سلامی بگم:)
تنهای عزیز کاملا به یادت دارم. راستش به وبلاگ که نگاه کنی میبینی کمتر فرصت دنیای مجازی را داشتهام. و حضورت مرا به خاطرات گذشته برد. ممنون از احوال پرسی.
فکر میکنم قسمت اعظم نوشتهی من را نخواندی. بحث بر سر تصمیم برای تغییر زندگی فردی است. چیزی که از ابتدا به فرار فردی تعبیر شده. اینکه حتا با وجود فشارها، یک زن، یا یک مرد بتواند و بخواهد که تصمیم بگیرد تک نفره عقبماندهگیاش را جبران کند و هزینهاش را هم پرداخت کند.
این یک چکیده بود، اگر خواستی بحث را ادامه بدهی، نه به این صورت دیمی و با تاکید روی یک کلمه و آوردن نابهجای نام فروغ و نویسندهگی،که بحث اصلن به آن ربطی ندارد(!)، بگو تا بحث کنیم.
سپینود عزیز
من کاملا نوشتهات را خوانده بودم و قصدم بحث کردن دربارهی فرار از من خویشتن نبود. قصد من اشاره و نگاهی است به آوردن مصداقهایی زنانه که واقعا ربطی به نوشته ندارند. الان نوشتهی خودت را بخوان، ببین مثال تو چه ارتباطی با محتوای آن دارد. به عبارتی اگر جمله را حذف کنیم آیا در رساندن پیام تعللی ایجاد میشود؟ و به قول خودت آیا فرار فردی نیست؟! فرار از منطق نوشتاری و روی آوردن به مثالهایی که جنبهی احساسی دارند؟
مطلب دیگر که کاملا با آن مخالفم ارتباط مثالت با رسیدن به حرمسراها و طلافروشیهاست. این جمله اتفاقا از دهان خیلی از نوجوانانی که گرایش فمینستی دارند درمیآید که در آینده به زنان پیشرو بدل خواهند شد. پس در واقع مثالت مصداق ندارد و نتیجهی حاصل از نوشتهات را به دست نمیدهد.
در مورد ساقی هم دقیقا همین مشکل وجود دارد ببین چه تعریفی از شعر میدهد. زایش یک شعر از نظر من فاصلهی زیادی با شرح داستانی دارد که میدهد.
روی صجبت من دقیقا همین جاست. آیا ما فقط با به رخ کشیدن نابهجای ویژگیهای زنانه میخواهیم مخاطب جذب کنیم؟ تاثیرگذار باشیم؟ جای منطق نوشتاری کجاست؟
از این مبحث که بگذریم بعضی از طرحهای داستانهایت را میپسندم و اگر در خاطر داشته باشی گاه برایش یادداشت هم گذاشتهام. اما حیفم میآید که روند نویسندگی زنان به نادرست سر از جای دیگری دربیاورد.
شاد و سبز باشی/ با احترام
زمینی