عادت نمی‌کنم

روز گذشته در بانک تاریخ روز را می‌زدم و با خودم تکرار کردم چهار ماه گذشت؟ پس چرا من گذر زمان را احساس نمی‌کنم؟ چرا هنوز هم نبودنت تازه است؟ و درد، استخوان‌دارتر از گذشته در درونم نقب می‌زند؟ نمی‌توانم کنار بیایم. روراست و بی‌پرده کم آورده‌ام حسابی. نمی‌دانم اگر نیمه دیگر نبود چگونه می‌شد. نمی‌دانم اگر اخم‌هایش و پافشاریش برای کار کردن نبود الان وضعم چگونه بود. گاه بودن یک فرد پدیده‌ای است و او برایم این‌گونه است. محبتش از جنس دیگر است که تمامی یگانه است. نه این که خارق‌العاده باشد نه! اما خودش است بدون ادا و ماسک. و در این چهار ماه که بدون شک سخت‌ترین روزهای زندگیم را گذرانده‌ام تنها بودنش و گاه سیلی‌های به موقع‌اش مرا از شوک درآورده‌است. گاه لازم است برای فردی چون من -که به تمامی در موضوعی غرق می‌شوم - به جای نوازش و التیام کلامی، برخوردی قاطع داشت و او این گونه است. در این مدت قاطعانه خواسته‌است که بلند شوم و بیش‌از هر چیز برای خودم و برای سازندگی روحم از نو شروع کنم؛ می‌فهمم، قدردانم و شکر‌گزار از بودن دوستی این چنین غم‌خوار. با حروف غریبه شده‌ام نمی‌دانم از کجاست تنبلی عمیق ریشه در جانم یا گذر این دوران؟ تنها می‌توانم این عکس را تقدیم تو کنم که می‌دانم خوب می‌شناسی‌اش و تکرار زمانی است برای تو 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
مجنون طالقانی سه‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:08 ق.ظ http://www.koalam.blogfa.com

در آن زمان که نبودنت را در شکاف عیق زمانه فریاد میزدم
دلی لرزان دران سوی زمان
مرا به دیدار نگاهت پیوند میزند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد