الان یک سال است که تلاش میکنم پنهان کنم آنچه در نهان است و این جا ننویسم چرا که گفتن غم، غم میآورد و باری سنگین برای دوستانی که هرازگاهی به این جا سر میزنند. اما میخواهم بنویسم از او که بزرگ بود و هست و جای خالیاش چون حفرهای به عمق درک هستی در قلبم خالیست. از مادرم میگویم که سال گذشته برای همیشه از پیش ما رفت. این روزها را با بغض می گذرانم و اشکی که خیال آمدن ندارد و فقط تلختر و سنگینترم میکند. یادش در هر لحظه با من است و آغوشش حسرتی پایدار. اینها را نوشتم تا بدانید علت کمکاریرا و نبودن بعد از این را. هر گاه که بتوانم با خودم و پیرامونم آشتی کنم خواهم آمد.
پ.ن ۱- دیدن تئاتر افرا و بانوی سالخورده و مرغابی وحشی را به دوستان پیشنهاد میکنم.
۲- همبستگی وبلاگنویسان با دانشجویان دربند تنها کاریست که میتوان در این دنیای مجازی کرد.
هدف خوبیه .. موفق باشی