روزانه

    ماه بهمن با تمام تلخیش می‌رود و بهار پاورچین در شهر قدم می‌گذارد. مردم در تکاپوی خرید نوروز هستند. ترافیک و یا بهتر بگویم پارکینگ شبانه‌روزی اسفند آغاز شده است، ولی کلافگی آن شیرین است. احساس می‌کنی که مردم با تمام فشاری که بر دوش دارند و با تمام افسردگی حاکم بر جامعه هنوز امید به تغییر دارند. و با نو کردن لباس و امید به فردایی بهتر سراغ سال دگر می‌روند. من در جستجوی هر جوانه‌ای به اطراف سرک می‌کشم. 

   بار دیگر انتخابات است و بر سر شرکت‌کردن در آن سخن بسیار در کوی و برزن می‌شنوی. نمی‌دانم کاندیداهای نهایی در چه شکل و گروهی ظاهر شوند اما به نظر می‌رسد اگر خوش‌بینانه هم به پیش‌برویم حداقل نمایندگان اصلاح‌طلب به مجلس راه یابند و آزادی چندانی نیز برای از سر گیری اهداف خود نداشته باشند. جامعه به سوی هرم قدرت و من برتر خواهد رفت و با آتش‌بازی‌هایی که راه افتاده‌است چهارشنبه‌سوری بین‌المللی خواهیم داشت. چه باید کرد؟ نمی‌دانم. واقعا نمی‌دانم به عنوان یک فرد از کل چه می‌توان کرد. انگار تمامی نیروها به سمت شکل‌گیری نیروی مطلقه حاکم پیش‌ می‌رود و دست و پا زدن در آن بیهودگی است. تنها یک چیز برایم زیباست، و آن این که مردم با حفظ سنت‌ها تاریخ را تکرار می‌کنند. نوادگان همان زنان و مردان حمله‌ی اعراب، عصر مغول و ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد