آرزو

کاش می شد مثل دوران بچگی که مادر به خاطر بغض گلویمان پایان داستان را خوش می کرد
پایان داستان خیلی چیزها در این دنیا را عوض کرد و سرانجامی نکو به آن داد ...
و البته الان فکر می کنم آیا در آن صورت ما معنای نکویی را درک می کردیم یا به یک مفهوم بسیار معمولی و پیش و پا افتاده تبدیل می شد؟ و در روال روزمرگی قرار می گرفت. 
البته تمام مفاهیم هم عوض می شد چون عشق، آزادی، آگاهی و ...
اما هنوز هم دلم می خواست که یک سطل تمام نشدنی از  رنگ داشتم و بر پلیدی ها رنگ می زدم.. آبی آبی

عشق یا آزادی؟ - 4 -

خب حالا بیایم سر آزادی و آگاهی! سوال: آیا برای آزاد بودن انسان باید آگاه باشد؟ آیا با آگاهی آزادی محدود نمی شود؟ برای اینکه ببینیم که آیا آگاهی لازمه آزادی است و یا بر عکس با اضافه شدن آگاهی آزادی نیز محدود می شود باید دوباره رجوع کنیم به منظور ما از آزادی. برای من اینجا آزادی نه آن احساس شخصی و سراب گونه است که در آن ما دوست داریم قادر باشیم که هر کار را خواستیم بکنیم و هر جا خواستیم برویم و هر چه خواستیم بگوییم ... همانطور که منظور من از عشق هم دوست دختر یا پسر داشتن و بعد ازدواج کردن و ... نبوده است. مفهوم عشق در اینجا برای من نوع نگرشی به دنیا است که به جای تلاش برای فهمیدن آن به مهر ورزیدن آن قناعت می کند. نه مهر ورزیدن به خاطر نعمت هایی که به ما داده است! بلکه تنها مهر ورزیدن برای فهمیدن , عشق ورزیدن بعنوان ابزار شناخت و یا بهتر بگویم برای سیر و سلو ک و مکاشفه هستی ا .به قول سهراب: ... در اندوه گل سرخ شناور باشیم ... و یا به قول هربرت: ... با نگریستن به درخت می خواست که نام آن را دریابد ... اما به آزادی در اینجا به ناچار تنها می توان در محدوده اجتماعی پرداخت. البته محدودیت های جسمی و محدودیت هایی که در ذات وجود انسان و جهان مادی: یعنی ماده و مرگ. زمان . مکان و ... البته تاثیر مستقیم بر آزادی دارند ولی پرداختن به آنها سخن را اینقدر پیچیده خواهد کرد که نه در توان من خواهد بود پرداختن به آن و نه در توان این گونه کوتاه نویسی. آیا نبود آزادی است که ما را به آزادی خواهی می کشاند و یا آگاهی به نبودن آزادی؟ آیا اگر انسان برای داشتن آزادی سر به شورش بر می دارد به این خاطر است که چیزی حیاتی را, همچون نان و آب و یا هوا برای تنفس کم دارد و یا تنها به خاطر آگاه شدن به حقوق اجتماعی و انسانی خویش است و می خواهد اونیز حقوقی را که دیگران نیز دازند (برابری؟) داشته باشد. آیا احتیاج ما به آزادی به خاطر علم ما به این مطلب است که بدون آزادی امکان رشد و بالندگی همه جانبه شخصیت انسانی وجود ندارد و یا اینکه واقعا اگر ما همه چیز داشته باشیم: ایمنی, آسایش و رفاه و کانونی ÷ر مهر و محبت در اطافمان و دوستان همدل و ... خلاصه هر چیز دیگری که برای خوشبختی وجود انسانی لازم است موجود باشد و فقط آزاد نباشیم باز هم شورش خواهیم کرد؟ برای این نمونه قدیمی ترین مثال تاریخ وجود دارد. بهشت با تمامی نعمت هایش زیر پای آدم و حوا بود و همه این ها با یک محدودیت کوچک همرا بود: دوری جستن از درخت سیب! من دوست دارم ادامه بدهم ولی فعلا باقی را می گذارم برای نوشته بعدی. بخصوص این که آیا تقلیل معنی آزادی به _ محدود کردن_ آنطور که در بهشت بود و یا _ اجازه انجام کاری را نداشتن _ محدود کردن درست است و آیا این تمامی بار کلمه آزادی در مفهوم مدو امروزه آن را می رساند. اما سوال اصلی همچنان باقی است: عشق یا آزادی؟ اگر شما مجبور به انتخاب باشید کدام را انتخاب خواهید کرد؟

باز هم عشق!؟




به دنبال هر چیز بودم
جز
    عشق
آن گاه که
           آمد
           خانه کرد ...


حالا یک سوال بسیار فلسفی!
به نظر شما آیا عشق رنگی دارد؟  آیا همیشه به یک رنگ است؟  اگر بله چه رنگی است؟
ببخشید سوالم سه قلو شد !!!

 

عشق یا آزادی؟ - ۳ -

خب ما تا به حال به دو مبحث پرداختیم: عشق و آزادی!
در میان سیل نامه هایی که دریافت کردم  (!!) یک نامه بیشتر از همه مرا به خویش مشغول داشت.
در این نامه مبحث سومی به دو مبحث فوق اضافه شده بود.
این دوست عزیز م می نویسد:

... چرا که این عشق نیست تو را به بند می کشد بلکه روح انسان وقتی توانست با دنیای زیبا و پاک عشق آشنا شود دیگر راضی به چیزهای پست تر نیست و هر چه این روشن بینی گسترده تر شود خود مان خودمان را از دنیای بیرون به دنیای جدید هدایت می کنیم ... پس بحث بر سر شناخت است و توان رمز گشایی از دنیاهای پیرامون و البته سیر منطقی روح انسان به سوی تعالی است ...

خب آیا عشق با آگاهی هیچ ارتباطی دارد؟ اگر دارد چگونه ارتباطی؟
این دوست اعتقاد دارد که عشق انتخابی آگاهانه است. ولی من عشق را هر چند یک انتخاب می دانم ولی انتخابی که آگاهانه انجام بشود نمی دانم. بنظر من حتی دوست داشتن را به زحمت می توان آگاهانه هدایت کرد تا چه برسد به عشق که مقایسه آن با دوست داشتن همچون مقایبسه  جوی روان و گوارای آب و سیل بنیان کن می باشد ...

خب بگذریم ...  برگردیم به مثلث خودمان: عشق . آزادی و آگاهی
۱ ـ  آیا عشق ناشی از آگاهی است؟
      یا عشق آگاهی به ارمغان میاورد. یعنی آگاهی نتیجه عشق است.

۲ ـ آیا آزادی از آگاهی منتج می شود؟
     یا آزادی به آگاهی منتهی می شود.

من هر چند می دانم که اینگونه مطلق صحبت کردن اشکالات فراوان و نارسایی های فراوان به بار می آورد و. بخصوص اگر به دنبال جوابی نیز برای این سوال ها باشیم بی گمان راه به بیراهه می بریم ولی من مسئله را  اینگونه مطرح می کنم تا در این فرصت کم مسئله را با عمق بیشتری دیده باشیم و به هیچ وجه انتظار جوابی مطلق به این گونه مسائل نسبی ندارم ...

خب بگذریم. حالا اگر به سوالات فوق دقت کنیم می بینیم که شبحی که ما معمولا آگاهی می نامیم کمرنگ تر می شود.
آگاهی در جامعه فن ابزاری شده  امروز ما همسان با علم  و دانش آکادمیک شده  دانسته شده است. آگاهی به این مفهوم بی هیچ تردیدی با عشق در تضاد است. این آگاهی نه می تواند مبنایی برای عشق باشد و نه می تواند نتیجه عشق باشد. بلکه حتی می توان آن را در مغایرت با عشق دانست و  حتی عشق مانعی است در دست یابی به این نوع آگاهی!
اما در کلمه  آگاهی بار معنایی بیش از این وجود دارد! عرفان اشاره ای زیبا  به [چشم دل]  و  [چشم عقل]   دارد.

پس فعلا این را داشته باشیم که آگاهی در رابطه با عشق بار معنایی دیگری دارد از آگاهی آنگونه که بطور روزمره استفاده می کنیم.

حالا باید برویم سر ارتباط و یا عدم ارتباط آزادی و آگاهی! این خود هم مبحث جالبی است اما اجازه بدهید که آن را  به نوشته بعدی موکول کنیم.
اما سوال اصلی همچنان باقی است:

عشق یا آزادی؟ اگر شما مجبور به انتخاب باشید کدام را انتخاب خواهید کرد؟