همه ما هر چقدر هم که منطقی باشیم و سعی کنیم بر اساس منطق پیش برویم ، ناگهان توسط فرشته عشق به سوی دنیای زیبایی دعوت می شویم ، و شاید تنها یک بار شانس داشته باشیم تا بتوانیم بی کرانگی و عمق این دنیای زیبا را درک کنیم ...
پس دم را غنیمت شمار و دو دستی شانس خودت را بچسب تا فرشته عشق بال هایش را برای خداحافظی باز نکند!
و البته عشق بی کرانگی اش را و ساحت بلندش را در آزادی به ما نشان خواهد داد که ذاتش در اسارت نیست، هر گاه بخواهیم اسیرش کنیم رنگ می بازد و از بین می رود .
من از آن روز که در بند توام آزادم...
آیا عشق با دمکراسی و آزادی هیچ وجه مشترکی دارد؟ آیا این دو بیشتر قطب های مخالف هم نیستند؟ آیا می توان اصولا این دو را زیر یک سقف آورد؟
من فکر می کنم که آزادی و دمکراسی در حقیقت داروهایی هستند که برای انسانیت بیمار امروزه تجویز شده اند. اما سلامت بی شک جامعه ای مبتنی بر عشق است.
کعبه آمال و یوسف گمگشته ما عشق است. آن احساس درونی که همیشه در اعماق ما فریاد می زند و گاه محزون و گاه شورشگر اما همیشه در جستجوست عشق است.
هر چند تنها فکر کردن به جامعه ای که بر مبنای عشق استوار است ما را سرشار از انرژی می کند... اما فعلا تا سلامتی این بیمار:
زنده باد آزادی!