انبار های فقر

خب این شعر از خسرو گلسرخی بود و باقی اش (به نقل از حافظه ام) اینطور است:

.......
 شب که می آید و می کوبد پشت در را
من به خودم می گویم
که همین فردا کاری خواهم کرد
کاری کارستان
و به انبار های فقر کبریتی خواهم زد
تا همه بگویند
تا رفیقان من و تو بگویند
فلانی سایه اش سنگینه
فلانی پولش از پارو بالا میره
 شب که می آید و می کوبد پشت در را
من به خودم می گویم
که همین فردا کاری خواهم کرد
.......

سئوال

شب که می آید و می کوبد پشت در را
من به خود می گویم
که همین فردا کاری خواهم کرد
کاری کارستان!

می دونین این شعر از کیه؟