بر آستان درگاهت

این تن خسته‌ی هزارزخم را تنها ایزد مهرآب معجزتی

آه بانوی مهر- تنها واژه‌ی اسطوره‌ای من

اسم شب چیست ؟

این تن خسته‌ی هزار زخم را نایی بر پشت ایوان نیست

اشک‌هایت غبار را می‌شوراند و مهرت تسکین درد این دیر دوار

تنها نام شب را گم کرده‌ام و این دیار را دور می‌زنم 

چرخی بر چرخی دیگر

نقشی بر نقشی دیگر

و بی‌تاب در میان واژه‌ها ذکر شب را می‌جویم

بگذار من آفتاب‌پرست را مهرت بتاباند

تن بر آغوش شب داده‌ام

بر آستان درگاهت پیکر هزارزخمی بر زخمینه‌های دیگر می‌گرید

مرثیه‌ای باستانی بازخوانی می‌شود باز

 

 

یادداشتی که قرار بود جوشش خلاقیت باشه :)

دیشب فوق‌العاده بود مبارزه‌طلبی آسمان و انعطاف زمین. این‌جور موقع‌ها سخت دلم می‌خواد بزنم بیرون و تا جایی که توان هست قدم بزنم. و البته در طبیعتی بکر و دور از هیاهوی شهری. حسی می‌گه فقط تو این‌لحظه‌هاست که می‌تونی بی‌پرده بشنوی و سری از سِّر کائنات برداری. لبریز از نوشتنم و فراری از حروف و واژه‌ها. دیشب زیبا بود و نشد که زیبایی را تقسیم کنم. اشکال از من بود یا زمان؟

دلم بارون می‌خواد و کویر و بوی خاک ...

یادداشت شروین یه‌جوری تقویت کننده‌ی این حسه -بخشی از کتاب تپه‌های سبز افریقا /ارنست همینگوی

یک سرزمین زود فرسوده می‌شود. مگر این‌که انسان بقایای خود و حیوان‌های زمین را دوباره به آن برگرداند. وقتی انسان دیگر از حیوان‌ها استفاده نکند و به جایش ماشین را به کار بیاندازد، زمین زود مغلوبش می‌کند. ماشین نمی‌تواند تکثیر کند و زمین را هم بارور نمی‌کند و آن‌چه را که نمی‌تواند بپروراند، می‌بلعد و تمام می‌کند.

یک سرزمین درست شده تا آن‌طور که بوده بماند.

این دنیا به سلیمونش وفا نکرد !

اون قدر زیبا بودند که دلم نیومد کنار صفحه لینک بدهم. هر چی باشه گاهی شیوه‌ی عموجان را کش رفتن بد نیست!

معجون افلاطون

برای پدرم که نبودش هنوز بغضی است بر گلو 

 

در نبودت

شکوفه‌ها گس‌ترند انگار

و سنجد درختان بر آستان آسمان آبی

نقشت را رنگ می‌زنند

بهار به یادت سبز است

و من بودنت را در دیوان حافظ می‌جویم

سر‌ رشته* را نگاه‌داشته‌ام

در انتظار نوازش دستانت

بر قاب پنجره نشسته‌ام

لبخندت را می‌خواهم و

پناهت را ...

 

* گرت هواست که معشوق نگسلد پیوند/ نگاه‌دار سر رشته تا نگه‌دارد

حافظ