امروز جذابترین مقالهای را که خواندم ( دسترسی آن شاید کمی مشکل باشد ) نقل میکنم.
خبرگزاری انتخاب : عرفان قانعی فرد:"روناک یاسین" در 30 جولای سال 1920 در یکی از روستاهای اطراف مریوان متولد شد، پس از مهاجرت به عراق , تحصیلات خود را در دانشگاه بغداد در رشته علوم تربیتی ادامه و پس از آن راهی دانشگاه بیروت شد. "یاسین"، سال 1949 وارد دانشگاه الزهرا مصر شد . وی، سال 1953 دارای کرسی در دانشگاه سوئد شد. سپس در دانشگاه مسکو به تحصیل در رشته جامعهشناسی و تاریخ پرداخت. تحقیق در زمینه اسطوره شناسی در مصر , سوریه و چین فعالیت "یاسین" در فاصله سال 1965 تا 1967 بود. |
۴ اردیبهشت ماه ۱۳۸۶ ساعت : ۲۳ , ۱۴
خبرگزاری انتخاب : نمی دانم چرا هر سال عید که می شود به یادش می افتم . هر چه خود را سرزنش می کنم که زیاد نگویم و ننویسم از او چون وعده اش دادم ، اما نمی شود ...امسال 1 ماه دیرتر شده ، اما باز هم این نوشتارم به او اختصاص یافته است .
قبل از سخن بهتر از او بگویم :
"روناک یاسین" در 30 جولای سال 1920 در یکی از روستاهای اطراف مریوان متولد شد، پس از مهاجرت به عراق , تحصیلات خود را در دانشگاه بغداد در رشته علوم تربیتی ادامه و پس از آن راهی دانشگاه بیروت شد. "یاسین"، سال 1949 وارد دانشگاه الزهرا مصر شد . وی، سال 1953 دارای کرسی در دانشگاه سوئد شد. سپس در دانشگاه مسکو به تحصیل در رشته جامعهشناسی و تاریخ پرداخت. تحقیق در زمینه اسطوره شناسی در مصر , سوریه و چین فعالیت "یاسین" در فاصله سال 1965 تا 1967 بود.
وی سپس برای تدریس به دانشگاه هاروارد آمریکا رفت، در آنجا به تدریس اسطورهشناسی پرداخت ،سال 1969 "یاسین" به همراه "ساموئل بکت" و رماننویس ایرلندی و برنده جایزه نوبل، جلسات نقد ادبی درام های تمثیلی را برگزار کرد و سال 1972 کاندیدای جایزه ادبی پولیتزر شد . روناک یاسین"، 30 سال در رشتههای زبان و ادبیات انگلیسی، فرانسه ، لاتین، روسی , زبان شناسی و اسطورهشناسی به تدریس در دانشگاههای معتبر پرداخت . از جمله آثار این نویسنده و محقق کورد میتوان به 110 مقاله ادبی و تحلیلی در تحقیق اسطورهشناسی , مجموعه نقد ادبی , بررسی اسطورهها از مصر تا چین ، داستان روایتی , خاطرات یک رعیت کورد و مجموعه مقالات انتقادی مافیای قدرت و دفن دموکراسی اشاره کرد .
این نویسنده غربت گزیده که تصویر او بر جلد آخرین شماره مجله نیویورک تا غیره نقش بسته، سال 1972 همان سال که کاندید جایزه پولتیزر بود برای اولین بار به کوردستان عراق باز میگردد و به رسم جایزه یک سال زندانی میشود ".
یاسین" در طول 78 سال زندگی در غربت ، دوبار ایران میرود ، یک بار سال 1350 برای سخنرانی در دانشگاه پهلوی سابق و یک بار هم سال 1366 به دعوت سازمان ایرانشناسی یاسین" پس از 82 سال تلاش و فراگیری زبان و تاریخ کشورهای گوناگون , در بامداد روز شنبه 13 آوریل سال 2002 به علت سکته مغزی در سن 82 سالگی در بیمارستان جان هاپکینز واشنگتن درگذشت . لازم به ذکر است ،به تازگی برای نخستین بار کتاب "یک رعیت کورد" به همراه دست نوشتهها و یادداشتهای پراکنده این اسطورهشناس فقید در ایرلند , توسط اینجانب"عرفان قانعی فرد" به فارسی برگردانده شده است.
روناک یاسین" از بزرگترین منتقدان ادبی , زبان شناس و اسطورهشناس کورد بود، اما افسوس که در میان مردمان سرزمینش ناشناخته بود . مرگ او ضایعهای دردناک برای روشنفکران و علاقمندان به این بانوی فرهیخته است، او بنا به آشناییاش با بزرگانی چون "ساموئل بکت" در گفتار و نوشتارش , محرومیت و درماندگی انسانها را تصویر می کرد . انعکاس این گفته را میتوان در داستان خاطرات یک رعیت کورد و مافیای قدرت و دفن دموکراسی که نوعی اعتراض به اوضاع احتمالی و شرایط سیاسی منقطهای معاصر است، مشاهده کرد .
" درباره نحوه آشناییاش با "روناک یاسین" باید بگویم که من "روناک یاسین" را اولین بار در دوبلین در جلسهای که قرار بود مقالهای را درباره زبانشناسی ارائه بدهم دیدم , پس از آشنایی من با وی - که البته باز هم به لطف دوستی بود که تا آخر عمر به او مدیونم – مرا به اتاقش دعوت کرد . سیگاری دود می کرد با وجود لباس سراسر سفیدش و سیگاری مونتانایی که دود می کرد ؛ چهره ای اسطوره ای برایم ساخت. یک کلمه کردی و فارسی سخن نگفت !... با وجودی که همزبانش بودم علی القاعده باید کردی حرف می زد ، اما نزد ! ... و من هم انگشت حیرت به دهان گزیدم که او را چه شده است ؟!.... دیدار اول چندان پر خاطره بود که ذهنم تا نیمه های شب درگیر او بود ... آخر در آن ایام چند سالی از رفت و آمدم به اروپا می گذشت و آدم زیاد دیده بودم... اما تو گویی جنس این یکی فرق داشت !
شاید در بین کردها ، گاه توسط بعضی همشهریان – ناسیونالیست یا بهتر است بگویم متعصب – ام به کذا متهم شده ام که زیاد درگیر گفتمان ایران ام و کمتر به کردها ذهنک را مشغول می کنم ، اما واقعا همیشه دوست داشته ام کردها را از منظر ایران ببینم و بدون ایران نمی توانم چیزی را تکه تکه کنم و برایش هویتی مجزا تعریف کنم . هر چیزی در داخل وطن زیباست ..
به هر حال آن شب در هتل آرام و قرار نداشتم ...انگار باید می رفتم . هر روز مسافتی طی میکردم تا به دیدارش بروم و او بدون هیچ هراس و ابایی لب به سخن میگشود و گویی دیگر کسی برایش مهم نبود . و به من رمیده دل باور کرده بود ...
پس از چندی که به دیدارش میرفتم – ویزایم تمام شد – و به ناچار او را با دریایی از آن خاطرات تو در تو و شنیدنی رها کردم و عازم آمریکا بود. و پس از ترجمه بخشهایی از نوشتار پاره پاره و آشفته او , گفتار های ضبط شده من با او را ترجمه کردم و این گفتارها گاه به زبان انگلیسی، گاه به فرانسه و ندرتا – آن هم در این اواخر - به زبان کردی بود .
به ایران آمدم و مشغول انتشار فرهنگ نروژی ام بودم و تایپ ترجمه "خاطرات یک رعیت کورد" را آغاز کردم و با تمام توانم سعی کردم تا کمال امانت را حفظ کنم، زیرا به تفکر سیاسی و حساس او عشق میورزیدم و حیفم می آمد که چیزی از قلم بیفتد. جنبه های صور خیالی او، رنگ و بوی جنبش و حماسه و سراسر آزاد اندیشیاش را دوست داشتم .
نوشتههای "یاسین" به بازگو کردن حقایقی درباره ناسیونالیسم و خودمختاری کوردها و اندیشه احزاب پرداخته است و در قسمتهایی از کتاب احتمالا مولف نکاتی را از دیدگاه شخصی خویش ولو بی طرفانه و غیرمغرضانه ذکر کرده بود، من نیز به عنوان مترجم، بدون هیچگونه اضافه و کاهشی , یا تغییر و تفسیری ترجمه کردهام تا اصل امانتداری را رعایت کنم . "یاسین" با زبانی بسیار عامیانه و ساده خاطرات و صحنه هایی را از زاویه دید یک نفر رعیت به نام "محمود" باز می کند , خاطراتی که شاید حکایت حال و روز بسیاری از رعایای کرد باشد . که هنوز در میان روستاهای دور افتاده چنین اند و شاید هزار سال بباید تا یکی از میان آنان یاسین شود .....
کتاب را به ارشاد بردم .... دست و دلم می لرزید که مبادا مجوز نگیرد ....اما 10 روز بعد گرفت !... از خوشی نزدیک بود دست آقای کمالی – مسئول وقت اداره کتاب- را ببوسم !... اشک در چشمانم حلقه زده بود وقتی از پله های وزارت ارشاد در بهارستان پایین می آمدم و خشحال بودم که چه سوغاتی خوبی برای مردم دارم .
رفتم نشر جامی / نیلوفر / کلمه / ...... تا دستان ، همه اظهار بی میلی می کردند و هر چه توضیح می دادم که " آقا فروشش با مسئولیت من ! " کسی در آن راسته خیابان برای حرفم تره ای خرد نکرد !
ناشر نمایی که نمی خواهم اسمش را بیاورم – کتاب را گرفت و وعده ام داد که منتشر می کند... اما رفت که رفت . مغازه اش به علت بدهی مصادره شده بود... خدا رحمت کند " آقایی " داستان نویس مرا برد به اداره کل بنیاد مستضعفان و جانبازان ... همان خانه قدیمی سالار جاف! ... مسئول آنجا هم توضیح داد که آقا این مغازه مال ما است و ایشان مستاجر اینجا بوده اند و به علت بدهی ما اموالمان را گرفته ایم و قصد آزار هیچ نویسنده ای را نداریم ... گفتم چه کنیم ؟ .. یارو آلمان است !...
خلاصه با همت دسته جمعی ، از محمد خلیلی – شاعر- و رویا منجیم – مترجم – گرفته تا خود آقایی و حسن اصغری همه پول روی هم گذاشتند ، تا بدهی جور شود و همه به کتابشان برسند .
وقتی به دست نوشته هایم دست یافتم ، محکم بغلش کردم ....
تا زمستان 1383 که داشتم استرالیا میرفتم کتاب را به همراه ویرایش فرهنگ اصطلاحات فارسی شاپر اردشیر ( جی ریپورتر ) به نشر رسا سپردم و نیامدم تا فروردین 1384 که دیدم کتاب دومی منتشر شده و اما اولی را به خاطر ناشناس بودن یاسین در نیاورده است ... دلخوری پیش آمد و از رسا بیرون آمدم ...
و باز هم سالروز مرگ او بود و نمی دانستم چه کنم...موضوع را به یکی از دوستانم گفتم ...گفت مجوز که داری ...این هم 2 میلیون تومان پول ، اما منتشر شد این پول را به من برگردان !... در بهار 1385 در 266 صفحه، شمارگان 1250 نسخه و با قیمت 2950 تومان از اثر بیرون آمد.
از سویس گرفته تا عراق ، دوستانم از 1 جلد تا 10 جلد سفارش دادند ... و بعد کتابها را به سنندج بردم و ترسیدم در تهران هیچ توزیع کننده کتابی این کار را تقبل نکند و کتاب بمیرد !...روز شنبه که کتاب رفت ، روز 5 شنبه کتابفروش زنگ زد که" آقا نداری؟" باورم نشد که نشد ، در 5 روز 1000 نسخه در کردستان رفت که رفت.... و عاقبت پول به صاحبش بازگشت و او هم به خاطر سودش در پروژه اش ؛ آن را به نام یاسین اختصاص داد و 2000 نسخه کتاب برای مدارس خرید و اهدا کرد !
البته بنا به تفاوت من با همشهریهایم ،شاید اولین نفری باشم که به گونهای جسورانه "روناک یاسین" را به جامعه کتابخوان کوردها و ایران شناساندم و آن شاید صرفا به خاطر خاطرات خوب و خوشی است که با او در دوبلین داشتم....
لطفا برایم نظرهایتان را بنویسید :
Erphan.qa@gmail.com.
http://www.erphaneqaneeifard.blogfa.com/
این روزها از سر اتفاق توجهام به این مطلب جلب شدهاست که تازهنویسندگانِ زن ما علاوه بر ادعای والای نویسندگی و دید هرموار خود نسبت به دیگران، ابراز همدردیها و ریشسفیدیها و ... وارد سبک جدیدی در نوشتن شدهاند. آنها (شاید به پیروی از فروغ؟!) نویسندگی و جاذبهی نویسندگی را در ابراز احساسات جنسی زنانه میبینند. آن هم از نوع ... اصلا شما قضاوت کنید دو نمونه در پایین میآید:
از وبلاگ سپینود:
آهان...فرار فردی. این خیلی خوب است نویشتِ عزیز و با اجازهات میآورماش اینجا بلکه دو سه نفری بخوانند. قضیه همینجاست و نه دورتر. پونه به گوش باش. تو هم که گفتی هیچ زنی از ابتدای خلقتاش ضعیف نشده. از کودکی که بگذریم(گذشتن محال است اما بعد واردش بشویم) آن وقت که انسان عقلبِرس شد، دیگر بهانهای برای ضعیف ماندن ندارد. حال فرض کنیم این یک امر بیولوژیک است. مثل برخورد اول همهی ما با خون قاعدهگی. همیشه فحش میدهیم و ارگانیسم بدنمان را نفرین میکنیم که چرا ما بعله و «آنها» نه.
از وبلاگ ساقی:
چیز بیهوده ی است مثل خونریزی ماهانه. شعر را می گویم. خون پیداست و زخم نه. یا خون هست و زخمی در کار نیست. دوبار که بخوانی شعر را و یا سه بار، و یا هی بخوانی و بخوانی دوباره، خون را که می بینی که تا ساق پا غلتیده هیچ، زخم را هم پیدا می کنی. آن توو هاست. پنهان در زهدانی که هر روز به بهانه ی آرام ندارد. به خونریزی ماهانه می ماند شعر. نه سرودنش، همین خود شعر. سرودنش چیز دیگریست. شباهتی هم به زییدن ندارد. زییدن خیلی پیش از سرودن اتفاق می افتد. سرودن هنر آراستن و پیراستن است. اما خود شعر، به خون ریزی ماهانه می ماند. جاری که می شود. از زخمی که پیدا نیست. که خود جاری شدنش دلیل بسته نشدن نطفه ی است که اگر بسته می شد با هر بیت حافظ یک بار امیرمبارزالدین خون استفراغ می کرد و با هر سطر فروغ یک بار زنی از ته دریا پا به خشکی می گذاشت.
و نمونههای بسیار دیگر که حتما خود شما هم سراغ دارید. نوشتن از ویژگیهای زنانه هیچ ایرادی ندارد اما بسته به نحوهی نوشتن و حال و هوای نویسنده است که یک اثر با توجه به بیان آشکار زنانگی و همخوابی زیبا و جاودانه است و اثری دیگر به خاطر تظاهر و تکرارهای خالی از ظرافت کسلکننده و نازیباست. تا جاییکه نوشته صاف است، بیادعاست و بر اساس بیواسطهگی روح بیان میشود بر دل مینشیند؛ برای نمونه میتوانم از شعر «عاشقانه» فروغ در تولدی دیگر یاد کنم. اما نوشتارهایی این چنین تنها گواه بر این است که نویسنده زن است و در ماه چند روزی را با خونریزی ماهانهی خود دست و پنجه نرم میکند و بقیهروزهای ماه را به چگونگی استفاده از این تجربهی منحصر به فرد - که مردان از آن محروم هستند! - میگذراند. که البته شیوهی استفاده حتما باید روشنفکرنمایانه باشد. راستش یادداشتهایی از این دست بغضی بر گلو مینشاند. خاری است که هر روز زخمش بیشتر آزار میدهد. نمیدانم؛ شاید دارم سلیقهای برخورد میکنم و یا دیگ حسادتم به جوش آمده! اما این را به روشنی میفهمم میان سبک فروغ تا نوشتارهای امروز زنان پیشتاز فاصله بسیار است. به دنبال راه خود بودن و طرحی نو درانداختن از نیازهای جدی ادبیات است؛ به ویژه سبک نوشتاری زنان که شیوهای یگانه و دور از تقلیدهای دست چندم را طلب میکند. شاید من راه گم کردهام، شما چه قضاوت میکنید؟
سلام
پس از مدتها ننوشتن، نوشتن یک اتفاق بزرگ زندگی است. همانقدر هم سخت و دلهرهآور... دوران سختی بود که هنوز زیر بار سنگینش در خاک فرو رفتهام. بگذریم... به قول شاملو بودن به از نبود شدن
پس: سال نو مبارک!
پ.ن از دوستان عزیزی که به یاد زمینی بودند ممنونم. امیدوارم سال بهتری را در این کره خاکی تجربه کنیم.