روزنامههایی که انتشار مییابند اعتبار خود را نزد مخاطبان و خوانندگان بر اساس درستی و تخصص مقالات خود کسب میکنند. این روزها شاهد بیدقتیهای فراوان در گوشه و کنار مطبوعات بهطور کلی هستیم. انگیزهی نوشتن این مطلب (آنهم در این ایام تعطیلی!) مقالهای در شرق(دوشنبه، ش۴۸۲، ص۱۷) است. مقاله با عنوان «نیاز به تامل بیشتر دربارهی شعر و زبان» نوشتهی مزدک پنجهای به چاپ رسیدهاست. هنوز چند سطر بیشتر نخواندهام که آه از نهادم بلند میشود شما هم بخوانید: « اما نکته مهم دیگر آن است که شعر دیروز مانند این بیت از شعر مولانا که می گوید خیزید و خزارید که هنگام خزان است/ باد خنک از جانب خوارزم وزان است ...» [تاکید از نگارنده است]
نمی دانم این حرکت را چه بنامم؟ می دانم شجاعت نیست. تنها بیدقتی (اگر خوشبین نگاه کنیم) و بیسوادی (اگر واقعبین باشیم!) مولف را می رساند. جناب پنجهای!
۱- این شعر، معروفترین مسمط منوچهری است نه مولانا !
۲- مگر شعر دیروز هم داریم؟!
زبانشناسان شعر را از دیدگاه زبانشناسی (مقولهای که به آن علاقهمندی!) در دو دستهی نظم و شعر میشناسند (برای مطالعه می توانی به کتاب از زبانشناسی به ادبیات/ کوروش صفوی مراجعه کنی) . از دیدگاه کلاسیک هم شعر را به سنتی یا کلاسیک و نو یا مدرن تقسیم کردهاند. این شعر دیروز را از کجا آوردهای؟!
از طرفی زندهیاد فروغ فرخزاد (حدود ۵۰ سال پیش!) در مصاحبهای تمام این تقسیمبندیها را بیهوده میداند و جوهر شعری را ملاک سنجش شعر میداند. حال خیلی دور از اندیشمندی است که بخواهیم هنوز مرزبندیهای گذشته را در دور باطلش تکرار کنیم. آن هم در مقالهای که مدعی است زبانمندی شعر را به چالش میکشد! البته برای موضوعی که میخواستی به آن اشاره کنی فقط کافی بود که غزلیات شمس را بهطور اتفاقی باز کنی. غزلیاتش سرشار از هنجارگریزی، واجآرایی و موسیقی کلامی و ... است. مولوی در زمان نمیگنجد، شعر او نه تنها زمان که مرز زبان را هم در میشکند. همانطور که جدیدترین اخبار انتشار کتاب مثنوی و غزلیات او حتا در کشوری بیگانه ما را حیرتزده میکند (هرچند همدلی از همزبانی خوشتر است).
کمی پایینتر به جملهی دیگری میرسم که تردیدم را به یقین تبدیل میکند! «زبان یک شاعر زمانی تکوین مییابد که خواننده را به چهرهی شاعر، به چهرهی فیزیکی شاعر برساند.» حرف از این خندهدارتر هم ممکن است؟!
اگر شاعر میخواست چهرهی فیزیکی خودش را به مخاطب نشان بدهد کافی بود یک عکس پرسنلی را به جای مرارت کشیدن و آزمودن استعداد خویش در سرودن شعر به چاپ برساند. راهی آسان برای یک شبه شاهر شدن!
اما شاعری نیازمند شعور و تفکر و عرقریختن در حوزهی شعری است. میتوانی نظریهی جدیدت را به ثبت برسانی! راستش هر چه در ذهنم مرور میکنم نمیتوانم چشم و ابروی حافظ، قد و بالای نظامی، قامت فردوسی را از شعرهایشان دریابم و ضرورتی هم ندارد. اما میتوان با خواندن شعری از هر شاعر به جهانبینی، روحیات، شخصیت و سبک زندگی او پی برد. و یا شعر فروغ بیانگر روحیات زنانه است که پس از او به عنوان یک ویژگی در شعر شاعران زن منعکس میگردد.
سردبیر محترم شرق، سخن دیگر اینکه در گفتوگو با عبدالعلی دستغیب اشتباه تایپی دیده میشود که خواننده باید به کمک فراست خود واژهی درست را حدس بزند.«... شما هنر او و ذوقی که داشته استعماراتی که ساخته تسبیحاتی به کار برده همدلی همدرد نسبت به جهان، ...» با دیدن استعمارات و تسبیحات باید تصور کرد که منظور استعارات و تشبیهات است! اگرنه حافظی که سمرقند و بخارا را به خال هندویی میبخشد با استعمار چه کار ؟!
اگر این جهان به اختیار ما بود و زمان،
این عشوهگری جرمی نبود بانو.
مینشستیم و میاندیشیدیم که قدمزنان
به کدام سو برویم و چگونه روز بلند عشقمان را بگذرانیم.
تو در کنارهی گنگ هندوستان
عقیق میجستی و من به سواحلِ امواجِ هامبر
شِکوه سر می دادم. من تو را
ده سال پیش از توفان نوح دوست میداشتم،
و تو، اگر میپسندی، تا
دینِ نوگزینیِ قومِ یهود عشق مرا پاسخ رد میدادی.
عشقِ گیاهی من رشد میکرد
وسیعتر از امپراتوریها، و کندتر از آنها؛
و صد سالی به ستایش چشمانت میگذشت و خیره ماندن
به پیشانیت؛
و دو صد سال به ستایش هر نار،
وسیهزار سال در کارِ بقیه میشد؛
دستکم برای هر قسمت یک عمر،
و عمرِ آخرین از راز دلت میگفت.
چرا که تو بانو، این گونه سزاواری،
من نیز به زمانی کمتر از این رضا نمیدهم.
اما من مدام در پشت سرم
صدای نزدیک شدن پر شتاب ارابه بالدار زمان را میشنوم؛
و آنجا در پیش روی ما همه
بیابانهای ابدیت بیانتهاست.
نه از زیبایی تو نشانی خواهد ماند،
و نه در زیر گنبد مقبرهی مرمرینت
پژواک صدای من خواهی پیچید؛ و آنگاه کرمها
به سر وقت آن دُر ناسفته به سالیان خواهند رفت،
و شرافت غریبت غبار خواهد شد،
و شوق وصل من خاکستر:
گور جایی است دنج و زیبا،
اما گمان نمیکنم کسی را آنجا کسی در آغوش کشد.
اکنون که طراوت جوانی
چون شبنم صبحگاهی بر پوستت نشستهاست،
و اکنون که جان خواهندهات با شعلههای دمبهدم
از هر منفذ تنت میتراود،
اکنون که میتوانیم، بگذار داد دل بستانیم،
و هم اکنون همچون پرندگان مردارخوار عاشق،
فرصتمان را به دمی ببلعیم
نه آنکه در آروارههای کندِ قدرتش بپژمریم.
بیا تا همهی توانمان را و همهی تر و تازگیمان را
درهم بپیچیم و گلولهای بسازیم،
و به چنگ و دندان لذایذمان را از دروازههای آهنین زندگی بیرون بکشیم:
بدینگونه، گرچه نمیتوان خورشید را از رفتن بازداشت،
اما دستکم میتوان کاری کرد تا شتاب گیرد.
آندرو مارول/ ترجمهی فرزانه طاهری
اول اردیبهشت ماه جلالی
بلبل گوینده بر منابر قضبان
امروز روز بزرگداشت سعدی در سراسر جهان است. همان طور که میدانید سازمان ملل شعر او را سرلوحهی خود قرار داده است و این مایهی خوشبختی ماست:
بنی آدم اعضای یک پیـکرند که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوهـا را نمـاند قـرار
و اگر بهراستی همهی مردم جهان فقط به این دو بیت شعر عمل کنند، شاهد بهشتی در زمین خواهیم بود.
و یا حتما از دوران کودکی این بیت را بر خاطر دارید:
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
به نظر من سعدی جهاندیدهای انسانگراست و در اغلب آثارش مخاطب را به دنیایی اخلاقی-انسانی فرامیخواند.
از نظر شیوهی نثر و نظم آن قدر شاخص است که حافظ او را استاد سخن می نامد:
« استاد سخن سعدی است نزد همه کس»
کتاب های بسیاری در مورد آرایشهای صوری و معنوی آثار او به چاپ رسیدهاست و هنوز جای بحث و سخن باقیست. مثلا می توان صدای زنگ شتر را در خلال کلمات و وزن این بیت شنید:
ای ساربان آهسته ران کآرام جانم میرود آن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
او چنان به زبان تسلط دارد که در غزلیاتش نمیگذارد اوزان عروضی سایه بیندازند و به زبانی شعر میسراید که پنداری به نثر سخن میگوید:
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست
و یا
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
گلستان او بهترین نمونهی نثر مسجع است. و علاوه بر همهی این خصوصیات، ویژگی بارز او نگاه عمیقی است که به انسان و جهان دارد.
« هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون باز آید مفرح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.»
به گمانم از وقتیکه بوستان و گلستان، مثنوی، حافظ و ... در متن زندگی ما نیست احساس کمبود بزرگی میکنیم و به روان شناس و مشاور تربیتی نیازمندیم. امروز را در جهان به یاد او پاس میدارند، کاش در این بزرگداشت خاکی از کتابهایش برگیریم.
باد خاکی ز مُقام تو بیاورد و ببُرد آب هر طیب که در طبلهی عطاری هست