بهمن ۵۷ و بعد از آن (شوخی با سبک سهراب سپهری)

 
غرق شدن یک کوچه در سیلاب
خشک شدن یک بچه از دود ذغال
خالی شدن یک نهر از آب
و شاشیدن یک گربه به اقبال بلند.

وحشت کردن باد پشت یک پستو
لرزش پنجره از تهدید
جمع کردن رخت از بند لباس
و افتادن یک کلاغ از شدت ضعف.

عشوه یک اسب نجیب پیش یک یابو
خندیدن یک قورباغه به غارغار بلند
و باز شدن هفت در تودرتو
روی گل‌های قالی

خواندن ارقام از روی کتاب
                                 و دیوانه شدن.

زندگی گیاهی

بر خنگ راهوار زمان
در نوسان ثانیه ها تاختیم،
آوای دلنواز باد در گوشمان.

با قطره‌های ولرم باران
در بعد‌از‌ظهر تابستان فرود آمدیم،
بوی نم و خاک در مشام‌امان.

اینجا منزل آخر است اما،
واریزگاه رود!
گردبادی به راه نیفتاد.
و ما سیلی نگشتیم.

نسلی از گیاهان کوچک آبیاری شدند.
و نسیم
دانه‌های نسل بعد را
بر خاک کوهپایه پراکند.

حسین منزوی هم رفت

چی می شه غصه مارو یک لحظه تنها بذاره
چی می شه این غافله مارو تو خواب جا بذاره
 ...
این ترانه و بسیاری از ترانه های ماند گار و غزل های زیبای دیگر از حسین منزوی است. او شاعری توانا در عصر ما بود که متاسفانه در گذشت.
تشیع جنازه او فردا ساعت ۱۰ بامداد از مقابل بیمارستان قلب ش. رجایی تهران انجام می شود و به احتمال زیاد به موطنش یعنی زنجان می رود.
آخرین فرصت برای خداحافظی با او را از دست ندهیم.

فقط آرزوم همینه که تو از سفر بیایی!


اگر روی لینک موسیقی کنار صفحه کلیک کنی صدایش را می شنوی، هر چند خودش دیگر در جهان نیست.

                             
 سوسن هر چند به خواننده کوچه بازاری معروف بود و ادعای روشنفکری نداشت ولی خواننده ای توانا و انسانی بی شیله پیله بود. در کنار انبوه ترانه های کاباره ای ترانه های زیبای ماندگاری را هم خواند مثل «قناری» و ترانه بسیار زیبای «سفر» که خیلی دوست اش دارم و لینک اش ماه‌ها است که همین کنار است.
ازطریق رویای عزیز خبردار شدم که او نیز فوت کرد. آنچه که در بی بی سی در باره اش خواندم بسیار متاثرام کرد:
«... سوسن در سالهای آخر با تنگدستی در لس آنجلس زندگی می کرده است. به گفته آقای ذکایی سوسن شش ماه گذشته در گاراژ خانه یکی از دوستانش در لس آنجلس زندگی می کرد ولی اخیرا دوستانش آپارتمان کوچکی را برایش فراهم کرده بودند...»
امیدوارم آهنگ بسیار زیبای سفر را بار دیگر با صدای خوانندگان جدید بشنویم.

یادش گرامی.



پی نوشت

ترانه سفر سوسن
(برای آرتای عزیزم که آرتین‌اش به سفر رفته)
 
بستی تو تا بار سفر از خونه‌ی ما
خاموش و سرده بی تواین کاشونه‌ی ما 
رفتی سفر بی خبر ازماتم دل
جای تو غم شد همدم و هم خونه‌ی ما
 
هر جا میرم یادت همیشه
هرگزازم جدا نمی شه
هر چند که این سفر کوتاهه
 اما دلم رضا نمی شه
 
تو در این سفر خدایا
زبلا نگه بدارش
که دل امیدوارم
به خیال او نشسته 
شبی از درد فراق‌اش
رو به میخانه نمودم
دیدم از بخت سیاهم
در میخانه ببسته
 
فقط آرزوم همینه
که تو از سفر بیایی
نکنه یه وقت بمیره
دلم از غم جدایی

     *‌ * * * *
بستی تو تا بار سفر از خونه‌ی ما
خاموش و سرده بی تواین کاشونه‌ی ما 
رفتی سفر بی خبر ازماتم دل
جای تو غم شد همدم و هم خونه‌ی ما
 
هر جا میرم یادت همیشه
هرگزازم جدا نمی شه
هر چند که این سفر کوتاهه
 اما دلم رضا نمی شه
 
تو در این سفر خدایا
زبلا نگه بدارش
که دل امیدوارم
به خیال او نشسته 
شبی از درد فراق‌اش
رو به میخانه نمودم
دیدم از بخت سیاهم
در میخانه ببسته
 
فقط آرزوم همینه
که تو از سفر بیایی
نکنه یه وقت بمیره
دلم از غم جدایی
فقط آرزوم همینه
که تو از سفر بیایی
نکنه یه وقت بمیره
دلم از غم جدایی