نه دیوانه وار دوستش می داشتم
چرا که مال خود می دانستمش
و نه ترس ازدست دادنش را داشتم
که حق خود می دانستمش
و چون رفت
نه سر بر کوه نهادم
چرا که عاقل بودم
و نه به کلامی گفتمش که بمان
که مغرور
در پی کنشی دریغا چنین آسان
رفت واینک
فرهاد بی یار گشته ام من، آزاد آزاد
مانده ام من، تنها من
با آن همه من های دیگر
من بار دیگر باز