برای چه می‌نویسم؟

چه‌قدر زمان گذشته!

این مدت اون‌قدر در حال بدو بدو بودم  که نشده حتا بیام و ببینم تو مملکت مجازی چه خبره. امروز برام جالب بود. تو این همه دویدن‌های بی‌هوده و روزانه‌گی‌های تکراری هنوز هم لحظات زیبای ناب وجود داره. هنوز هم خوندن بلبلی تو این برف و سرما می‌تونه شادت کنه و به رقصت بیاره. هم‌گام با نوای عاشقانه‌اش می‌خوانی و دیگران در چارچوب منطق و اعداد ترجمه‌ می‌کنند. چه باک!

بگذار تا بگردد بر مدار هیچ و تو باشی آن‌چنان که می‌خواهی!

چه‌قدر سخته که چیزی را بخواهی و در دست‌رس نباشه. می‌پرسین چی؟ رفتن به کره‌ی ماه !

راستی سال نو مبارک باشه و سال‌روز تولد حضرت مسیح، نماد عشق، محبت و برابری.

فقط برای یادآوری

هیچ چیز قشنگ‌تر از راستی نیست و تو چه‌قدر ناتوانی هنگامی که در می‌یابی سرشت جهان را سراسر نیرنگ و دروغ رقم می‌زند. از قسمت کردن پاره‌ای نان به گرسنه‌ای سرمست می‌شوی وقتی که می‌دانی روزانه هزاران کودک در سراسر جهان از نداشتن همین پاره‌ای نان جهان را ترک می‌کنند. هیچ چیز زیباتر از مسئول بودن در کنار دیگران و بار خود را به دوش گرفتن نیست که همیشه از آن گریزانی و به رویاهایی ناتمام پناه می‌بری. مگر افسانه‌های سرزمینت به معجزه پایان نمی‌گیرد و کارهایی که از حوزه عقل و استدلال بیرون است؟ و آیا راهی بهتر از سفسطه‌بافی می‌شناسی تا فقط ثابت کنی که هستی و نفس می‌کشی؟

این روزها احساس می‌کنم که تنها شدم. و عمیق‌تر از آن‌چه که ممکن است این لحظات را می‌گذرانم. با این که دور و برت را گرفته‌اند. وابستگانی داری که به هر دلیل به تو گره خورده‌اند اما تنهایی را حس می‌کنی. ریشه در جانت کرده و دست بردار نیست. نمی‌دانم آغازی برای یک دوره‌ی جدید زندگی است یا من همه رویدادها را بزرگ می‌بینم. هر چه هست وجود دارد و باید با آن رفاقت کرد تا بازی دیگری از این گردون دوار هزار نقش ...

با حافظ

سخن تازه‌ای نیست اما ملموس این روزهاست :

ناموس عشق و رونق عشاق می‌برند                 عیب جوان و سرزنش پیر می کنند