-
سرگیجه ی خیال
سهشنبه 15 دیماه سال 1383 22:12
زمان می گذرد و باز رگه های نقره ای اش را بر اطرافیان نمی بینی. چه قدر بی رحمانه غُر می زنی و اندیشه ای نداری جز خودت خودت خودت... پس کجاست انبوه مردمانی که در سرت فریاد می زدند؟ و خیال بازماندگان این زلزله ی اخیر زنده شدن تمام لحظات سال گذشته و مات در هم زمانی زلزله ها: هر دو در دی ماه! چند روز پیش در خیابان به تندی...
-
داروین، قضیه تکامل و ازدواج
پنجشنبه 10 دیماه سال 1383 17:29
برای اینکه به تصور زن از شوهر ایدهآل پیببرید، شاید دانستن این نکته که چرا زنان از اسب خوششان میاید بسیار مفید باشد. اسب در عین غرور و سرکشی مطیع است و مطیع، بدون اینکه غلام حلقه به گوش باشد. نیرومند است و نجیب. قابل اطمینان است و میتوان به او تکیه کرد. چموش نیست و سواری میدهد بدون اینکه احساس خر بودن داشته باشد....
-
گزارش؟
سهشنبه 8 دیماه سال 1383 23:34
چه کسی این آقایان را می شناسد؟ دقیق نگاه کنید، این عزیزان طلایه داران سینما در دهه های اولیه سینمای ایران هستند. فارغ التحصیلان مدرسه امریکایی سیراکیوز که تنها یک دوره در ایران -به منظور تربیت نیروی متخصص برای ساختن فیلم های علمی،آموزشی و مستند- بر گزار می شود. در ابتدا ۶۰ نفر را از میان ۳۰۰ نفر بر می گزینند اما در...
-
به چشمش قطره اشکی بر لبش لبخند
یکشنبه 6 دیماه سال 1383 00:35
سال گذشته وقتی از بم بازگشتم نوشته شد . امیدوارم هر چه زود تر گل کو بر چهره ی شهر بار دیگر قلم سبزش را به کار بندد. صحنه ۱: پرده کنار می رود. صحنه خاموش است. صدای هیاهوی پرندگان و سم ستوران شنیده می شود. نور می آید. نخل هایی در گوشه و کنار صحنه دیده می شود و در میان آن ها تل و اره های خاک. صدای شیون و زاری به طور...
-
از سینماتوغراف تا سینما دیجیتال
شنبه 5 دیماه سال 1383 15:49
انجمن مستند سازان ایران در طول یک هفته به مرور تحلیلی سینمای مستند از آغاز تا امروز می پردازند. اگر شما هم به سینمای مستند علاقه مندید این فرصت بسیار خوبی هست که به دیدن فیلم ها بیایید. این برنامه ها از روز یکشنبه جاری آغاز خواهد شد. سانس اول ۱۴.۳۰-۱۳ / سانس دوم ۱۶.۳۰-۱۵ / سانس سوم ۲۰.۳۰- ۱۷ همراه با بحث و گفت و گو...
-
یکی از ما
چهارشنبه 2 دیماه سال 1383 22:38
از مجله فرهنگی آینه یکی از شما ـ اگه بهش یه کار خوب پیشنهاد کنیم بعد از یه مکث نسبتا طولانی میگه : من بلد نیسم می ترسم از زیرش درست در نیام ، آبروتون می ره و ... می گیم مگه دنبال کار نبودی میگه : چرا ولی باید بتونم ، باید بلد باشم و خلاصه آخر حرف پیشنهاد رو خیلی آبرومندانه رد می کنه و ما رو از زحمتی که به خیال خودمون...
-
شاعر پیش رو !
دوشنبه 30 آذرماه سال 1383 00:27
همیشه از فروغ به عنوان زن شاعری یاد می کنیم که احساسات زنانه اش را پنهان نکرده است و با حسی زنانه شعر گفته است و البته بی پروایی اش. امروز شعر های رابعه بنت کعب را می خواندم و بعضی از آن ها واقعا جای تعجب داشت، زنی در بلخ و در قرن ۴ هجری و این گونه شعر گفتن! از این شاعر ۵۵ بیت باقی مانده است که بعضی از آن ها را می...
-
هوا بس ناجوانمردانه سرد است!
شنبه 28 آذرماه سال 1383 01:57
نامردمیها در این جهان هنوزآینده درخشانی را در پیش دارند «پاول والری» نقشه جهان، اگر که آرمان شهر بر آن نقش نبسته باشد ارزش حتی یک نگاه را ندارد «اسکار وایلد» کمک به کارتون خوابهای تهران «وبلاگ هزار حرف نگفته» پ. ن من این نوشته رو بدون اطلاع از نوشته قبلی نیمه دیگر نوشتم و تازه بعد از انتشار دیدم که اون نیمه روشنتر...
-
دست در دست دهیم به مهر
جمعه 27 آذرماه سال 1383 03:09
دوستان عزیز همه ی حرف ها زده شده. فقط خواستم بگم اگر شما هم داوطلبید اعلام همکاری کنید . متاسفم از سال گذشته تا به حال کاری نشده. شاهد مدعا، این یادداشت . یادمه دقیقا بعد از شنیدن اخبار پارسال بود که نوشتمش. امیدوارم امسال بتونیم کاری کنیم و سال دیگه شاهد این اخبار نباشیم.
-
یادداشت روز
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1383 11:53
از زندگی نه تنها خسته نیستم بلکه پوتین هایم را محکم تر می بندم برای فرداهایی بهتر ... این روزها بارون های فوق العاده قشنگی می باره و من تصور می کنم الان توی خواهر اخترکم برف همه جا رو سفید کرده و حتما روباهم به سمت اتاقم می آید و در انتظار غذاست، اما فعلا نمی تونم برم. شدیدا بسته پا شدم. یکی بیاد پاهای منو باز کنه......
-
جواب این سوالات از نظر شما چیه؟
پنجشنبه 12 آذرماه سال 1383 19:14
۱- چو ایران نباشد تن من مباد؟ ۲- بدین بوم و بر زنده یک تن مباد؟؟ ۳- اگر سر به سر تن به کشتن دهیم از آن به که کشور به دشمن دهیم؟ این شعری زیبا و یک شاهکار حماسی است. هیچ شکی ندارم. ولی اون رو حالا یک بار به عنوان سوالات مشخصی ببینید که از شما شده، خیلی خوشحام میشم اگر کمی به عنوان سوالاتی که از شما شدهاست دربارهاش...
-
آه، من بسیار خوش بختم!
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1383 01:59
خارجی- روز- کوچه کوچه ای قدیمی با ساختمان هایی محقر نمایان است. در بعضی از بالکن ها رخت هایی آویزان است که با وزش باد به این طرف و آن طرف می روند. صدای کودکی بی تاب از پنجره ای به گوش می رسد. در قهوه ای آهنی که رنگ روی آن پوسیده است باز می شود و پسر بچه ای(تقریبا۱۰ ساله) با پیژامایی نخی و گلدار و رنگ و رو رفته بیرون...
-
شرح حالی ننوشتی[م] و شد ایامی چند!
شنبه 7 آذرماه سال 1383 15:11
حدود ده روز پیش بود که احساس کردم سرما خوردم، و این منو از کار و زندگی و برنامه های تحقیقی ام باز داشت. اون قدر شدت مریضی روز افزون شد که فکر می کردم روز های بهبهودی خیلی دوردست هستند. و البته تنها این نبود چندین عامل به هم دست دادند و منو از پا انداختند، دیروز یکی از دوستان خانوادگی مهمان ما بودند و طی یک دعوای...
-
خلیج تا ابد فارس
چهارشنبه 4 آذرماه سال 1383 20:53
دوستان حتما اطلاع دارید که مجله ی معتبر نشنال جئوگرافی در اقدامی پرسش بر انگیز خلیج فارس را خلیج عرب نامیده! بی اختیار این ابیات از فردوسی در ذهنم جان می گیرد : زشیر شتر خوردن سوسمار عرب را به جایی رسیده ست کار که مُلک کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو البته شما به جای عرب می توانید نام مجله را بگذارید! خیلی...
-
در جستجوی افق
دوشنبه 2 آذرماه سال 1383 00:26
در دل تاریکی، به جستجوی افق بالا می روم ندای قلبم نشانگان را می یابد تاول پاهایم، شقایق را به دشت می نشاند باد تکریمش می کند عشق ندا سر می دهد پژواک می شود کلام مقدس در دل کوه...
-
سفرنامه-۲
چهارشنبه 27 آبانماه سال 1383 01:31
سلام، دلم خیلی تنگ شده بود برای همه اتون! برای نوشتن و خوندن، سر به سر گذاشتن و شوخی کردن ها، برای امضا کردن ها و خیلی چیزهای دیگر ... و اما اندر حکایت و سرگذشت ما، باید عرض کنم که در ولایت ما هوا رنگ و بوی دیگه ای گرفته، هوا خیلی سردتر از این جاست، روی کوه ها حسابی برف نشسته و خونه ها را باید با بخاری و کرسی گرم کرد....
-
بی شیر و شکر*
دوشنبه 11 آبانماه سال 1383 16:37
نمایشی است با مضمون اجتماعی و بر اساس الگوی نمایش های سنتی خودمان(تخت حوضی). این نمایش از ۹ تکه ی مجزا تشکیل شده است و در هر بخش با داستانی رو به رو هستیم که بسیار آشناست. پنداری در همین نزدیکی ها، در کافی شاپ محله خودمان می گذرد. مبارک ، مهاجری افغانی که در کافی شاپی برای حاجی کار می کند، شخصیت محوری این نمایش است....
-
یادداشتی بر سور بُز
شنبه 9 آبانماه سال 1383 16:43
کتاب سور بُز * را خوندم. فوق العاده بود. یکی از رمان هایی که خاطره اش در ذهن آدم می مونه. یوسا نویسنده ی امریکای لاتین است و این اولین کتابی است که من از او خواندم. داستان در دومینیکن می گذرد و حال و هوای آن سرزمین را در دوران دیکتاتوری تروخیو بازگو می کند. داستان با سفر اورانیا به موطنش پس از گذشت ۳۵سال آغاز می شود....
-
سفرنامه -۱
پنجشنبه 30 مهرماه سال 1383 02:46
این روزها زیاد سردماغ نیستم و نوشتن از سفر کار خیلی آسونی نیست اما خوب ... است و قولش! عرضم به خدمتتون که چند سالی است فرهنگ عامه و آداب و رسوم مناطق منو به خودش جذب کرده. البته در این زمینه کار شده و می شود اما هنوز مناطقی هستند که از نظر دور موندند و حالا جایی که من می روم می تونید تصور کنید خواهر اخترک ب- ۶۱۲ است!...
-
به بهانه ی نمایشگاه عکس بم
چهارشنبه 22 مهرماه سال 1383 13:17
در حال حاضر نمایشگاهی از عکس های بم در ساختمان ۱۶ آذر دانشگاه تهران دایر است. عکس ها حال و هوای زلزله را دارند و بعضی از آن ها حسابی تکان دهنده اند. نزدیک به یک سال است، گذشت زمان برای ما که دور از بم هستیم به سرعت برق و باد است و در بم انگار زمان کش می آید انگار که همه چیز حرکت آرام (اسلو موشن) دارند. هراسی نیست!...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 مهرماه سال 1383 18:05
آن گاه که آب مرده هایمان را برایمان می آورد ما باید به فکر سرزمینی می بودیم که خاکش چند برابر کره ی زمین می بود. نگاه کن! این جا، تنها کودکی بیش نخفته است و راز سرزمین های کهن جز این نیست، کودکان به جای کهن سالان در گورهای تنگ و تاریک می روند. و من تنها قطره قطره خون آن ها را مزمزه می کنم به زیر واژه هایی که هنوز جیغ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1383 13:16
خوب مثل این که کار ما درست شد و من امروز کوله امو می بندم می رم آخر دنیا! اون جا مدرنیته وارد نشده و خوب من هم نمی تونم وارد شبکه بشم. این ماموریت شش ماهی طول خواهد کشید و در این بین هر موقع اومدم این جا را گرد گیری خواهم کرد. دوستتون دارم و به یادتون هستم. راستی از تمام دوستانم که تولدم را تبریک گفتند تشکر می کنم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1383 12:56
گستره ی حضور سبزت خیال مرا قاب می کند.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 شهریورماه سال 1383 16:53
خوب نمی دونم چی بگم. به این جا بروید و اگر موافقید که ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 شهریورماه سال 1383 23:14
خوب این هم یه یادداشت که یک جورایی تهعد با خودمه. امروز روز تولدم بود و من وارد ۳۴ سالگی شدم. راستش امسال سال عجیبی برام بود، اولین بار است که تنهام. از جهتی خیلی خوب بود به دور از شلوغی و هیاهو این فرصت را پیدا کردم تا با خودم خلوت کنم و ببینم سال گذشته چطور بوده، گرچه نتایج زیاد خوشایند نبود. به خودم قول می دهم که...
-
نگاهی به المپیک
دوشنبه 9 شهریورماه سال 1383 02:07
المپیک هم آمد و رفت. چند نکته هست که بهش فکر می کنم: - مدت ها بود که فکر می کردم دیگر وطن پرست نیستم و همیشه هم جهت گیری های فکری ام ظاهری این چنین داشت. بازی های المپیک که شروع شد اخبارش را جسته و گریخته می شنیدم و وقتی از چند وبلاگ وضع اسف بار کاروان ایران را شنیدم، ناراحت شدم و در بخش خود آگاهم به دنبال علت بودم!...
-
با حجاب یا بیحجاب؟
جمعه 6 شهریورماه سال 1383 15:46
این مطلب رو سریع بگم و برم. هرچند ممکنه ساده و پیشپا افتاده باشه ولی: صحبت سر بودن یا نبودن حجاب نیست! درست یا نادرست بودن یک پوشش اصولا نمی تواند مطرح شود! قضیه فقط «آزادی انتخاب» پوشش است، برای زنان همانند مردان.
-
جنگ
سهشنبه 27 مردادماه سال 1383 16:17
دیروز وقتی سررسیدم را باز کردم تا یادداشت بنویسم دیدم زده «آغاز بازگشت آزادگان به میهن اسلامی». این عنوان منو برد به سال های سیاهی که شاید نسل جوان امروز فقط نامی از آن شنیده اند. سال هایی که با هراس مردن سر به بالش می گذاشتیم و فردا با هراسی دیگر آغاز می شد. و تمام این سال های لعنتی، جنگیدن برای مشتی دلار بیش تر به...
-
اندر فواید غور کردن !!
شنبه 24 مردادماه سال 1383 15:45
انسان موجود پیچیده ایه. هر موقع فکر می کنم که چند درصد از رفتارهای من از روی منطق و آگاهانه سر می زند غافلگیر می شم. حتما تا به حال میدان مغناطیسی میان احساس و منطق را بارها تجربه کردید. این روزها من در یکی از شدید ترین میدان های زندگی ام واقع شدم. و آن قدر کشمکش میان این دو قوی است که در تعجبم چرا متلاشی نشدم. اما می...
-
در آمیختن
جمعه 23 مردادماه سال 1383 20:18
مجال بی رحمانه اندک بود و واقعه سخت نا منتظر. از بهار حظ تماشایی نچشیدیم، که قفس باغ را پژمرده می کند. * از آفتاب و نفس چنان بریده خواهم شد که لب از بوسه ای ناسیراب. برهنه بگو برهنه به خاکم کنند سراپا برهنه بدان گونه که عشق را نماز می بریم،ـ که بی شایبه ی حجابی با خاک عاشقانه در آمیختن می خواهم. احمد شاملو